بهزاد عشقی منتقد سینما در روزنامه فرهیختگان نوشت :
رضا عطاران همچنان میفروشد. فرق نمیکند که در طبقه حساس بازی کند یا ردکارپت، خودش سازنده فیلم باشد یا فیلمساز دیگری او را کارگردانی کند، به مضامین ملتهب بپردازد یا با اتفاقهای معمولی و روزمرهای شوخی کند، در جشنوارهها رسمیت پیدا کند و منتقدان فیلمش را بپسندند، یا اینکه راهی به جشنواره نداشته باشد و مورد بیاعتنایی قرار بگیرد، در هر صورت مردم عطاران را دوست میدارند و از فیلمهایش استقبال میکنند. در سینمای فعلی ایران، بسیاری از بازیگران در فضایی وهمی و تبلیغاتی احساس ستارهبودن میکنند. اغلب فیلمهایشان در گیشه شکست میخورند و با این همه خود را ستاره میپندارند.
اما عطاران به معنای واقعی ستاره است. ستارگان برای آنکه دیده شوند باید در فیلمهایی حضور پیدا کنند که از جذابیت لازم برای جذب تماشاگر برخوردار باشند. محبوبترین ستارگان نیز اگر در فیلم بیمایه شرکت کنند، به سختی شکست میخورند. اما عطاران در شرایط فعلی ستارهای خود بسنده است و مردم حتی از فیلمهای بیمایهاش نیز استقبال میکنند. به راستی چه رازی در عطاران است که مردم این اندازه او را عزیز میدارند؟ بازیگران معمولا موقعی ستاره میشوند که تبلور رویاها و آرزوها و به تعبیری من برتر مردم باشند. در واقع ستارگان نقش قهرمانانی را بازمیآفرینند که فراتر از آدمهای معمولی باشند. از نگاه ارسطو تراژدی داستان قهرمانان و کمدی داستان آدمهای میانمایه و معمولی است. اما چارلی چاپلین در قالب ولگرد از مردم معمولی و تنگدست نیز چهرهای مثالی و اسطورهای میآفریند. این داستان در مورد عطاران کاملا معکوس است و این بازیگر درست به این دلیل ستاره است که هیچ نشان قهرمانی ندارد. در واقع عطاران بیشتر رذالتهای آدمی یا به تعبیر یونگ سایه و غرایز و شرارت و حیوانیت وجود انسان را باز میتاباند. دروغ میگوید، کلک میزند، ریا کار است، کلاهبردار است، خالیبند است، دلهدزد و گاه معتاد و حق سکوتبگیر است، اخلاقیات را پاس نمیدارد و در کل تبلور تمام ضدارزشهایی است که از دید رسانههای رسمی مذموم است. در مواردی هم عطاران زیر سیما چه اخلاق و سنت و ارزشهای آن کار دیگر میکند و درنتیجه باز هم بخش غریزی و شرارت بار انسان را بازمیتاباند. در مجموع زشتترین رفتارهای آدمی را به شوخیهایی برای خندیدن بدل میکند و به شری سمپاتیک و دوستداشتنی بدل میشود.
مردم نیز دقیقا به این دلیل او را دوست میدارند که فرهنگ ریاکاری و اخلاقیات تحمیلی و رسانهای را به تمسخر میگیرد. اما آیا عطاران به همین شکل میتواند محبوبیت خود را استمرار ببخشد؟ و آیا به صرف همین پرسونا و بی آنکه در آثار درخوری ظاهر شود، همچنان میتواند ستاره باشد؟ پاسخ منفی است و اگر عطاران به خود نیاید و همچنان خود را خرج فیلمهای بیمایه کند، به سرعت مقبولیت ستارهوار خود را از دست خواهد داد. من سالوادور نیستم، جلوه دیگری از همین فیلمهای بیمایه است. طرح اصلی فیلم برگرفته از پارهای از فیلمهای سینمای قبل از انقلاب، ازجمله عروس فرنگی ساخته نصرتالله وحدت است.
در آن فیلم رانندهای سنتی بهطور اتفاقی در مسیر زندگی زنی فرنگی قرار میگرفت. راننده نامزد داشت و قرار بود عنقریب ازدواج کند. اما ورود زن فرنگی زندگی راننده را دیگر میکرد و سبب تقابلهای کمیکی در فیلم میشد. بنمایه اخلاقی فیلم نیز درنهایت جانبداری از سنت درمقابل تجدد و فرنگیمآبی بود. در فیلم من سالوادور... کمابیش همین سوژه محور حوادث قرار میگیرد. با این تفاوت که عطاران برخلاف وحدت، سنت را به اسباب خنده بدل میکند. وحدت در فیلم یک اصفهانی در نیویورک تقابل مرد ایرانی و زن فرنگی را در سفری توریستی به آمریکا منتقل میکند، با این هدف که اندکی به سوژه مصرفشده خود تازگی ببخشد. در فیلم من سالوادور... نیز همین اتفاق مکرر میشود.
خب سفر اتفاقی یک ایرانی متعصب به سرزمینی که فرهنگی مغایر او دارد، فرصتی طلایی برای عطاران به وجود میآورد که شوخیهای شیرینی بیافریند و پرسونای آشنای خود را بار دیگر خرج کند. فیلم فاقد منطق داستانی است و رخدادهایش اتفاقی و مبالغه شده است و حتی در مقیاس فیلمی کمدی باورپذیر نیست. منطق داستانی این فیلم را حتی اگر با فیلمهای وحدت، که معمولا از منطق تصادفی و شاهپریانی فیلم هندی و فیلمفارسی تبعیت میکرد نیز مقایسه کنیم، میبینیم سالوادور... در مرتبه فروتری قرار میگیرد. فیلم از نظر فرم و تکنیک و ارزشهای اجرایی نیز امتیاز خاصی ندارد و انگار سازندگان فیلم عطاران را به سفری گردشگری بردهاند و با دوربین خانگی از او فیلم گرفتهاند. اما با این همه عطاران بامزه است و همچنان تماشاگر را میخنداند.
بهخصوص تقابل او با فرهنگ سرزمینی بیگانه، موقعیتهای کمیک فیلم را افزایش میدهد. هرچند که این موقعیتها کلیشهای و مصرفشده است و در فیلمفارسی سابق و فیلمهای وحدت نیز بارها طرح شده است. بهعنوان نمونه عطاران از گوشت خوک بیزار است، نسبت به مشروبات الکلی حساسیت دارد، بیبند و باری زنان بیگانه را برنمیتابد یا از دست دادن با زنان میپرهیزد.
آیا این موقعیتها آشنا نیست و مشابهش را بارها در فیلمهای ایرانی ندیدهاید؟ اما با این همه تماشاگران میخندند، چون همان عطاران آشنا را میبینند که اخلاقیات رایج را به سخره گرفته است. اما اغلب تماشاگرانی که از سینما باز میگردند، خود را بازنده فرض میکنند. چون احساس میکنند که با اغوای نام عطاران، خریدار کالایی بنجل و نامرغوب شدهاند. خب این میتواند زنگ خطر را برای عطاران به صدا درآورد. تماشاگران با هیچ ستارهای پیمان ابدی نبستهاند و کلیشهسازی و تکرار مکررات و فیلمهای بیمایه میتواند منجر به سقوط عطاران شود. درواقع او دارد از حساب پسانداز و محبوبیت خود خرج میکند و تا کی میتواند به این روش ادامه دهد؟