اول مهر، زادروز 76 سالگی «محمدرضا شجریان» است

پرواضح است که «لایمکن الفرار» از این «کلام»؛ آن هم کلامی که وقتی قنداقه‌پیچان، «الله اکبر» موذن‌زاده اردبیلی را به قوه سامعه‌مان دماندند، اما «ربّنا»یش را هم ضمیمه‌اش کردند تا همین سن وسالِ امروزمان که زنان و مردانی بالغ و عاقل شده‌ایم اما هنوز هم «حنجره»اش، «لایعقل»مان می‌سازد و از این عالمِ ناسوت، پرت می‌شویم به جایی ورای این جهان مادی. حالا چه هوای گریه داشته باشیم و چه خنده، چه در کوه و جنگل باشیم و چه کویر و دریا، این «آواز» اوست، که به دادمان می‌رسد. 

«او» را «خسرو آواز» می‌دانند اما خیلی‌هایمان خوش داریم «او» را «رویین‌تنِ آواز» بدانیم «که او هست رویین‌تن و نامدار». همانگونه که برایمان «سایه»، «رویین تنِ شعر» است؛ یاللعجب که این پیرِ دیرِ شعر هم غزلی _ البته ناتمام _ در استقبال از «خسرو شیرین دهنان» سروده است: «قدسیان می دمند نای ترا/ تا خدا بشنود نوای ترا // آسمان پهن کرده گوش که باز/ بشنود بانگ ربنای تو را».

حالا اما از نوروز و آن فیلمِ کذایی، دل هایمان، موجِ موّاج دارد. اگرچه گفت‌و‌گویش با «ایران» _ که دوشنبه 17 خرداد منتشر شد _ کام‌مان را شاد کرد، اما حالا چند روزی است حرف‌های مگو، با زهم رد و بدل می‌شود. اما وااسفا که نشست برپا می‌شود تا اگر فلان اتفاق _ که هرقدر هم صحت و سقم داشته باشد، بر زبان آوردنش هم کفاره دارد _ ، برایش فلان کار رسانه‌ای و مطبوعاتی بشود، بهتر است. به ضرس قاطع، خرق ادب است از ما که هنوز در هوایی نفس می‌کشیم که او دمادم می کند.

«محمدرضا شجریان» که جهانش ایران است، به همین زودی‌ها _ چون نام و نسب خاندانش، بسان یک درخت تنومند، از بستر این سرطانِ لعنتی بلند می‌شود، بر ما سلام می‌کند و می‌خواند که: «دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند/ از زلف لیلی حلقه‌ای در گردن مجنون کنید».