عملیات کربلای ۱ در خط قلاویزان مهران بعنوان دیده بان با مصطفی در کنار یکی از گردان های عملیاتی لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب(ع) مستقر شدیم و جالب اینکه این گردان در طی عملیات فقط یک شهید داده بود و آن هم فرمانده دلاور گردان بود.

 

آتش توپخانه و ادوات دشمن بسیار سنگین بود و متاسفانه بدلیل یکی از ضعفهای عمده ای که ما در پدافند داشتیم و آن عدم تهیه جانپناه و سنگر بود؛ در یکی دو ساعت اول تلفاتی حدود  ۷۰ شهید و زخمی دادیم. حاج قاسم و سید داود و به تبع آنها بچه های دیدبانی بر تقویت این ضعف خیلی تاکید داشتند و در هر شرایطی بچه های دیدبانی بهترین سنگر را درست می کردند.

 

یادم است با مصطفی و چند نفر از بچه های گردان در خط با کمترین امکانات، سریع یک سنگر محکم ساختیم و از شدت خستگی زیر آتش شدید دشمن در سنگر افتادیم و به خواب رفتیم. نیمه های شب با داد و فریاد چند نفر از خواب پریدیم و ناگهان دیدیم تانک خودی توی تاریکی دارد به سمت سنگر می آید و متوجه اشاره بچه ها هم نیست. آخرین نفری بودم که خودم را از سنگر بیرون انداختم و تانک، سنگرمان را ویران کرد و با آسودگی تمام به حرکتش ادامه داد!

 

هوا که روشن شد زیر گرمای آفتاب قرار گرفتیم. آب خوردن به سختی می رسید و مجبور بودیم برای نماز، تیمم کنیم و برای دستشویی و شستشوی دست و صورت آب نداشتیم. من گرما زده شدم و نمی توانستم غذا بخورم. خیار و گوجه سبز آوردند و چون نمک نداشتیم دیدم صورت مصطفی از شدت عرق و خشک شدن، نمکی شده. خیار را مالیدم به صورتش و خوردم. سه روز در خط بودیم که سید داود آمد دنبالمان. مسیر جاده در تیررس عمودی دشمن بود (مشکل عدم ایجاد خاکریز بلند و تلفات بیشتر) و شروع کرد به تیراندازی با کالیبر و سید هم که استاد رانندگی بود با ویراژ دادن و ایجاد گرد و خاک با سرعت از منطقه دور شد. وقتی به سنگر استراحت رسیدیم، دیدیم یک گلوله بین لاستیک عقب و تیوب گیر کرده. این هم امداد غیبی این خاطره بود.