ملیکا شریفی نیا نوشت:
می دانیداتوبان ها خاصیتِ عجیبی دارند مثلا می توان در مسیرشان یک دلِ سیر گریه کرد بدون آنکه کسی ببیند و با همان گریه ی وحشتناک و بی پایان آنقدر حرف زد و فریاد کشید که دیگر صدایی در گلو باقی نماند بدون آنکه کسی بشنود !

 

و می توان در اواسط آن همه گریه و زاری به کسی زنگ زد که یک بار فقط و فقط " یک " بار گریه ی آدم را دیده! حرف هایش را شنیده فریادهایش را خندیده و هنوز که هنوز است بی نظیر باقی مانده ! و با خیالی راحت تغییر مسیر داد به سمتِ خانه ی همان یک نفر که وقتی بهش می گویی آیا حوصله یک آدمِ آشک آلود را داری ؟ 

 

با پُررویی می خندد و می‌گوید بلی دارم ! مگر بار اول است ؟ و شما نیز همان وسط خنده‌تان می گیرد و می گویید بلی بار اول است ! ما که بارِ دیگری یادمان نیست ! و او با پُر روییِ بیشتر می گوید : شما یادتان هست وگرنه هرگز با این حال نمی آمدید !

 

و شماکِیف ها می کنید از شناختِ دقیقش و گریه ها و درواقع " زاری " هایتان جایشان را به لبخند می دهند با پذیراییِ دقیق تٓرش با چای با مِهر با خواندنِ داستانی نیمه تمام در بٓدوِ ورود ! و با متلک های بسیارش در راستای " هرگز " گریه نکردنتان که شدیدا به یادتان می اندازد چه جور آدمی هستید و چقدر " احمق " جلوه کرده اید در این لحظه ی بخصوص با آن ریمل های ریخته ی احمقانه و قیافه ی از زیرِ کامیون رٓد شده و بدبخت تان ! 

 

و کم کم شما " خودتان " را می بینید که حالٓش حسابی بهتر شده ! و خجالت ها کشیده از این گریه های مسخره ی " با " دلیل که انگار قرار است تنها ، به تورِ این " یک نفرِ " بیچاره بخورند و این همین این !
 تمامِ " این " ماجرایِ دردناکِ لعنتی فقط و فقط زیرِ سرِ همین اتوبان هاست !