صدای پای ابتذال در سینمای ایران رساتر از قبل به گوش می‌رسد

مجید مجیدی چندسال پیش و در حالی که تیم سینمایی دولت یازدهم تازه چندماهی بر مسند سازمان سینمایی تکیه زده بود «از به گوش رسیدن صدای ابتذال در سینمای ایران» ابراز نگرانی کرد؛ موضعی که آن زمان بسامد زیادی یافت، اما مردان سینمایی دولت را خوش نیامد و با وجود آنکه آن جمله از زبان یکی از مطرح‌ترین فیلمسازان کشورمان بر زبان جاری شده بود، آن را جدی نگرفتند و صدای پای ابتذال حالا به صدای غالب سینمای ایران تبدیل شده است. 

دو، سه سال پیش رهبر معظم انقلاب در جمله‌ای گلایه‌وار وضعیت فرهنگی کشور را به ولنگاری فرهنگی تعبیر کردند، اما باز هم مسئولان فرهنگی کشور از خواب خرگوشی بیدار نشدند تا آنجا که شرایط به جایی رسید که در حال حاضر بخش عمده‌ای از تولیدات بفروش سینما را آثار نازل و مبتذل به خود اختصاص داده است. این روزها با نگاهی به سردر سینماهای کشور بهتر می‌توان دلیل نگرانی چهارسال پیش فیلمساز بزرگ کشورمان را درک کرد، چیزی را که او درباره سینما به عنوان حوزه تخصصی‌اش در خشت خام می‌دید، مسئولان سینمایی و فرهنگی کشور در آیینه هم نمی‌توانستند ببینند. از آنجا که چشم امید دولت یازدهم برای حل مشکلات کشور از ابتدا به بیرون از مرزها بود، سینمای جشنواره‌ای با رویکرد تلخ و ویرانگرش بیش از پیش تقویت شد و سینمای مبتذل یا همان فیلمفارسی که مجید مجیدی از آن به عنوان « صدای پای ابتذال» یاد و ابراز نگرانی کرده بود، بهترین مجال و موقعیت را برای عرض‌اندام یافت و سینماهای کشور یکی پس از دیگری با آثار سخیفی چون «چند کیلو آلبالو»،« من سالوادور نیستم» و «اکسیدان» تسخیر شد. مردان وزارت خارجه‌ای عرصه فرهنگ از آنجا که اساساً از این حوزه شناختی سطحی داشتند و آن را مانند حوزه وزارت خارجه طی 40-30 سال اخیر حوزه‌ای سهل و ممتنع می‌انگاشتند، کار را به امان خدا رها و سینما را به عرصه‌ای برای مبتذل سازها تبدیل کردند. 
    
ذائقه‌ای که پایین آورده شد
پایین‌آوردن تدریجی ذائقه مخاطبان کاری بود که مدیران وزارت خارجه‌ای و امنیتی وزارت ارشاد کمر به انجام آن بستند. در سینمای ایران هیچ‌گاه سابقه نداشته که چندسال پشت سر هم آثار مبتذل و نازل، در صدر جدول فروش قرار بگیرند یا این آثار عنوان پرفروش‌ترین آثار سال را به خود اختصاص دهند. از ابتدای انقلاب تا همین چند سال پیش پای پوستر فیلم‌هایی که در سینمای ایران می‌فروختند، نام‌های بزرگی چون ابراهیم حاتمی‌کیا، مجید مجیدی، داریوش مهرجویی، کیومرث پوراحمد و عناوینی از این دست دیده می‌شد، برای مثال فیلم‌های «مهمان مامان»، «اجاره‌نشین‌ها» و «هامون» هرسه از داریوش مهرجویی در دهه60 و 70 پرفروش‌ترین فیلم‌های سال بودند، «به رنگ ارغوان»، «ازکرخه تا راین»، «بوی پیراهن یوسف» و «آژانس شیشه‌ای» ابراهیم حاتمی‌کیا پرفروش‌ترین‌ها را تشکیل می‌دادند. «خواهران غریب» و «صبح روز بعد» پوراحمد نیز رکوردشکن می‌شدند. فیلم‌ها هم سرگرم می‌کردند، هم اخلاق‌گرا و معنویت‌گرا بودند و هم مفاهیم بلندی را ارائه می‌دادند، اما فیلم‌هایی که امروزه رکورددار فروش می‌شوند، اغلب آثاری ضد فرهنگی هستند؛ آثاری که اساساً به انگیزه جلب مخاطب به هر قیمتی ساخته شده‌اند. 
    
مقصران اصلی
در این ابتذال سینمایی به طور قطع مدیرانی چون حجت‌الله ایوبی و علی جنتی مقصران و متهمان اصلی هستند، اما جابه‌جایی‌های پس از رفتن این دو نیز نویدبخش تغییرات به نفع مردم نیست. سازمان سینمایی طی دوره حدوداً هشت ماهه محمد مهدی حیدریان بیش از آنکه درباره سامان دادن به وضعیت بغرنج فیلم‌های سینمایی برنامه عملیاتی و تئوری داشته باشد، صرفاً زمان را به حرف زدن گذرانده و اصلی‌ترین کارش را بر رفع توقیف آثار مسئله‌دار متمرکز کرده‌است؛ رفع توقیف‌هایی که معلوم است برای مدیران سینمایی به اندازه هوا کردن فیلم وزن دارد. 
    
ذبح اخلاق پای حقیقت 
در این بلبشوی محتوایی سینمای ایران، ارزش‌هایی چون خانواده، سبک زندگی، امید به زندگی، معنویت، نوع‌دوستی، اخلاق و مضامینی از این دست، اساساً محلی از اعراب ندارند. از سویی دیگر کشور با نابسامانی‌های عظیم اقتصادی دست به گریبان است و تحقیقاً هیچ فیلمی درباره ریشه‌های این وضعیت، تحریم اقتصادی، فساد اداری، فاصله‌های طبقاتی و عدالت اجتماعی با رویکردی سازنده و دلسوزانه ساخته‌نمی‌شود، در عوض تا دلتان بخواهد این سوژه‌ها با رویکرد آنارشیستی مانند آثاری چون «لانتوری» و ره گفت‌های ضد ملی دستمایه کار فیلمسازانی قرار می‌گیرد که اساسی‌ترین انگیزه‌شان تسویه‌حساب سیاسی و نفع شخصی به واسطه جشنواره‌های غربی است، همه اینها وضعیتی را در سینمای ایران به وجود آورده‌است که هر جای آن را که نگاه کنی، برای مردم و جامعه خسران‌آمیز تلقی می‌شود، کمتر فیلمی را می‌توان سراغ گرفت که اخلاق را به پای حقیقت ذبح نکرده باشد، برای خانواده و بچه‌ها بدآموزی نداشته باشد، تقریباً در هیچ فیلمی از قهرمان خبری نیست و سینما مشحون از ضدقهرمان‌هایی است که راه را از چاه تشخیص نمی‌دهند و برای زندگی شخصی خود نیز تدبیری ندارند و امیدی نمی‌یابند چه برسد برای جامعه خود، این وضعیت دقیقاً مقابل شعارهایی است که حجت‌الله ایوبی اضطراراً در ماه‌های پایانی ریاستش بر سازمان سینمایی با عنوان سینمای امید به شکلی شعارگونه بر زبان جاری کرده بود. 
   
عوض شدن جای شاکی و متهم
طنز تلخ ماجرا اینجاست که این معجون تلخ و مبتذل که سینماگران ایرانی به خورد جامعه می‌دهند، اغلب با بودجه‌های دولتی ساخته می‌شود و رانت‌خواران سینمایی با مظلوم‌نمایی‌هایی که به واسطه عدم‌آگاهی و ندانم‌کاری‌های مدیران نفتی شکل می‌گیرد، فیلم می‌سازند و همیشه هم طلبکارند که چرا به ما سخت می‌گیرند، چرا پول نمی‌دهند؟ چرا سانسور می‌کنند و هزار مظلوم‌نمایی دیگر.مدیریت‌های ضعیف همواره سینماگران ضعیف را روی صندلی مدعی نشانده و آنها را به افرادی تبدیل کرده که از یک‌سو در ویرانی اخلاق و روحیه جامعه نقش‌آفرینی  و از سویی دیگر جیب‌های خود را به طرق مختلف پر می‌کنند و از جانبی دیگر خود را به عنوان افرادی مظلوم و مبارز و نیز روشنفکر که حقشان همواره پایمال می‌شود، جا می‌زنند. 
این وضعیت با روی کار آمدن دولت‌های یازدهم و دوازدهم بیش از پیش راه خود را هموار دیده است و ترکتازی می‌کند. در این وانفسا و هرج و مرج محتوایی، سینمای ایران به انقلابی درونی نیاز دارد که به نفع تماشاگر و مردم این معادله مضحک و یکطرفه را بشکند و طرحی نو دراندازد.