آويني فيلم: قسمت اول مصاحبه با رضا كيانيان روز گذشته منتشر شد. اين مصاحبه كه بيشتر دغدغه هاي اجتماعي يك بازيگر سرشناس كشورمان را در بردارد با بازخورد خوبي همراه بود. امروز بخش دوم و پاياني آن در ادامه مي آيد:

*شما تا الآن چقدر لغت مردم سالاری را شنیده اید؟ اگر آمار بگیرید می بینیم که هر روز در مجلات و روزنامه ها پر می شود از لغت مردم سالاری، حالا این یعنی چه؟ من مردم سالاری را اینجوری تعریف می کنم که ما وقتی در پیاده رو راه می رویم موتوسیکلت از پشت به ما نزند، این می شود تعریف مردم سالاری، هر وقت این اتفاق افتاد می توانیم بگوییم جامعه ما مردم سالار است هر وقت هم نتوانستیم این امر را در جامعه محقق کنیم یعنی اینکه مردم سالار نشده ایم یعنی وقتی که ما در خیابان راه می رویم مطمئن باشیم که در امنیت هستیم، مثلاً سر چهارراه یا پشت چراغ قرمز می ایستیم یک دفعه یک موتور نیاید به من بزند و فرار کند، دو تا ماشین به من نزنند بعد هم رد شوند تا وقتی این اتفاق می افتد ما مردم سالار نیستیم، چون امنیت نداریم و هر لحظه ممکن است یکی به ما بزند و فرار کند، شما اگر دقت کنید در هر خانواده ایرانی حتماً یک نفر با موتوسیکلت تصادف کرده است یعنی خانواده ای در ایران وجود ندارد که با موتوسیکلت تصادف نکرده باشد پس چرا موتوسیکلت ها همچنان در پیاده رو ها و معابر رفت و آمد می کنند؟ چه کسی باید پاسخگوی این سؤال باشد؟ یعنی بالاخره یک روزی باید مردم ایران امنیت پیدا کنند یا نه؟ آن روز کی است؟

*مثلاً یک روزی بالاخره چراغ قرمز، چراغ سبز و چراغ زرد باید برای مردم مفهوم واقعی خودش را پیدا کند، الآن اینجوری است؟ در همه چراغ ها می بینیم که ماشین ها رد می شوند، چرا ما اینها را از دولت و حکومت مطالبه نمی کنیم؟ مردم سالاری یعنی اینکه ما وقتی وارد یک اداره ای می شویم مورد احترام قرار بگیریم، چرا به اندازه شعار کرامت انسانی و کرامت ارباب و رجوع که سر می دهیم به آن عمل نمی کنیم؟ پس وقتی که عمل نمی کنیم چرا حرفش را می زنیم؟ چرا فکر نمی کنیم اگر این حرفی که می زنیم درست است به آن عمل نمی کنیم؟ چرا در سال تعداد زیادی اتومبیل وارد شهر تهران می شود ولی هیچ ماشین فرسوده ای از دور خارج نمی شود؟ این یعنی عدم امنیت، این یعنی من برای ماشینم جای پارک ندارم.

*من قبل از انقلاب کتابی را می خواندم که هیچ وقت قصه های آن از یادم نمی رود، در این کتاب آمده بود که قتل یک شکلش کشتن با چاقو است ولی شکل دیگرش این است که با هفت تیر طرف را بکشیم اما یک شکل دیگرش هم این است که از طرف آنقدر کار بکشیم تا بمیرد، همه اینها اسمش قتل است، حالا من می گویم جور دیگری از قتل هم وجود دارد و اینکه آنقدر هوای شهر را آلوده کنیم تا همه شهر مسموم شوند چرا قوه قضائیه جلوی این قاتل را نمی گیرد؟ قوه قضائیه باید برود مسئول آلودگی تهران را دستگیر کند، چرا این کار را نمی کند؟ چرا ما به این مسائل اصلاً فکر نمی کنیم؟ چون هر روز که ما روزنامه ها را ورق می زنیم می بینیم که یکی نوشته اصلاً گرانی نیست، یکی نوشته خیلی خیلی گرانی است، بعد ما نمی دانیم بالاخره هست یا نیست، ما راجع به مسائل سیاسی روز که در لحظه اتفاق می افتد کاملاً آگاهی داریم ولی روزنامه یا مجله ای که فقط فرهنگی باشد نداریم شاید داشته باشیم اما آن هم وابسته به یک جریان و طیف خاصی است که می خواهد طرف مقابلش را بکوبد.

*در اثر شرایط زندگی روزمره ای که ما داریم یادمان می رود که معجزات خداوند را ببینیم، ما معجزات را فراموش می کنیم برای اینکه دائم به فکر پول هستیم، به فکر سیاست هستیم، به فکر این هستیم ماشینمان را دزد نبرد، تمام این مسائل جزئی روزمره ای که دور و بر ما وجود دارد باعثشده است از معجزات خداوند دور شویم چون چشم هایمان را بر روی این معجزات بسته ایم.

*ببینید نماز خواندن فقط الله اکبر گفتن که نیست، الحمدالله رب العالمین هم هست، خداوند مگر چه چیزی را خلق کرده که می گوییم رب العالمین؟ من می گویم باید کوشش کنیم تا ببینیم خدا چه چیزهایی را به حالت معجزه گونه خلق کرده است بعد هم می روم از پوست درختی که همه به راحتی از کنار آن عبور می کنند عکس می گیرم، بزرگش می کنم و با آنها نمایشگاه می زنم.

*شما وقتی بازی می کنید همیشه با ۳۰ یا ۴۰ نفر سر صحنه سر و کار دارید وقتی هم که مشهور می شوید دائماً در معرض دید هستی و خلاصه تنها نیستی پس هر آدمی به تنهایی احتیاج دارد چون اگر تنهایی را از شما بگیرند هویت شما را گرفته اند و همان زمانی که حضرت علی با چاه خلوت می کردند برای این بوده که به تنهایی نیاز داشتند، یعنی می خواستند فکر کنند و یا مثلاً بعضی ها که نماز شب می خوانند چرا این کار را انجام می دهند؟ برای اینکه می خواهند فقط خودشان باشند و خدا، یعنی هر آدمی به تنهایی احتیاج دارد تا بفهمد کیست چون اگر شما تنهایی نداشته باشی به ابزار تبدیل می شوی و زندگی را تکرار می کنی.

*حوزه علميه را در دوران دبيرستان تجربه كرده ام. اجازه بدهيد بيشتر توضيح ندهم چون فكر مي كنم مثل كسي مي شوم كه مي خواهد از آب وضويش براي منافعش استفاده كند.