هرچه نقد و مصاحبه درباره وضعيت سفيد مي ديديم همه مختص به كلياتي بود كه معمولاً از شيفتگي، دوست داشتن و ذوق زدگي زياد شكل گرفته بود. با هادي مقدم دوست صحبت كرديم كه مصاحبه متفاوت با او و حميد نعمت اله درباره سريال داشته باشيم و بيش از پردازش به موضوعات معمول، سراغ صحبت ها و بحث هايي برويم كه پراهميت اما مغفولند. مانند بسياري از شخصيت هاي داستانشان كه بسيار زيادند اما در فيلم ها و سريال ها جايي ندارند. امير محمدي كه هر روز در كوچه ها و خيابان هاي شهر از كنارمان مي گذرد و نگاهي از روي بي محلي به او مي انداختيم و امروز دوست داشتني شخصيت سريال است برايمان.

جدای از نوستالوژی که سریال برای ما و هم نسلانمان داشت؛ نسلی که دهه ۶۰ را ندیده بود نیز کاملا شیفته سریال شده بود و دیدن مدل های قکمی دیمی زندگی کردن آدم هایی که هنوز در همین نزدیکی ها زندگی می کنند جلب توجه می کرد. سعی کردیم درباره این موضوعات بیشتر صحبت کنیم. ابتدا بخش نخست گفت وگوی " سینما رسانه " با حمید نعمت الله را می خوانیم:

این حسن است که چند قسمت از کاری را نبینی و چیزی را از دست ندهی!

*راستش را بخواهید، نه فکر می کردم که داستان ندارد، نه فکر میکردم خیلی جزئیات دارد. به نظرم می آمد که کاری بسیار طبیعی انجام میدهیم.

*سریال پزشک دهکده نیز چنین داستانی دارد. نمونه هایی وجود دارد با همان اَبَرداستانی که گفتم، اینکه بستری کلی وجود دارد و در دلِ ماجرا، همان شخصیتهای ثابت، داستانک هایی را به وجود می آورند.

*اگر زمان را تقلیل دهیم، فیلم های بسیاری به این سبک وجود دارد. الآن، فیلم فوق العادهای که یادم می آید، چه کسی گیلبرت گریت را میخورد؟ است؛ آن نیز داستان خانوادهای است، روابطشان با همدیگر و…. خط اصلی ندارد؛ ولی اسمش بیداستانی نیست.

*این باید حُسن باشد، یعنی به نظر من این وضعیت خیلی جالب است که چند قسمت از کاری را نبینی و چیزی را از دست ندهی! جدا از داستان فیلمسازی، مثلاً کالایی وجود دارد که اگر تک های از آن را هم نبینی، باز هم با آن ارتباط برقرار میکنی. ازاین نظر، کمی شبیه به موسیقی است؛ یعنی موسیقی را هم می توان از وسط گوش داد و لذت برد. به نظر من آن تعریفی که شما از داستان کردید، اتکاکردنی نیست. جذابیت، تنها عنصری است که هر فیلم متعهد است به آن پاسخگو باشد و اگر نتواند پاسخگو باشد، معیوب است.

در سینمای ایران فیلم دهاتی نمی فروشد

*آدمها بهطور طبیعی، کاری را انجام میدهند که فکر میکنند درست است.

*قهرمان اصلی یک نوجوان است. نوجوان هم زیبا، به معنای این قیافه هایی که جذابیت های تماشاچی پسند ایجاد می کند، نیست. سریال هم هر شب پخش می شود، بستر روایتی سریال نیز زمان گذشته است؛ یعنی جلوه های زندگی امروز، مانند کافی شاپ و آپارتمان و… را ندارد. ازطرف دیگر، داستان در دِهات اتفاق میافتد. شما اطلاع دارید که در سینمای ایران فیلم دهاتی نمی فروشد. درواقع، این فیلم هیچ یک از اسباب جذابیت برای تماشاگر امروز را ندارد. ازآن طرف، جنگ، صدای آژیر قرمز و… را در آن داریم که بی رودربایستی تماشاگر را پس میزند. این واقعیت است.

*سعی کردیم طوری اداره بکنیم که روش اداره کردنمان نیز نه خلاف اعتقاد ایدئولوژیکمان باشد، نه مخالف اعتقاد زیبایی شناسیمان و سعی مان بر این بود که از میان این ها با موفقیت عبور کنیم.

*به نظر من تجلی آرمان لزوماً، در رادیکال بودن نیست، لزوماً در این نیست که انگشت اتهام را به سوی کسی دراز کنی. تجلی آرمان میتواند در این باشد که دست از تکبر برداریم و با هم دوست باشیم. اولاً، که با افزایش سن، قدری احوال انسان تغییر می کند. ثانیاً، معلوم نیست که بعداً حال آدم چگونه باشد. معتبرترین تکیه گاه هر هنرمند، احوال شخصی اش است. راه گریزی هم ندارد. بخواهد به چیز دیگری تکیه کند، ممکن است اوضاع افتضاح شود. به علاوه، صفای باطنی «هادی مقدم دوست» هم در این کارها مؤثر است. بوتیک کاملاً مستقل بود؛ اما دو کار بعدی را با «هادی» مشترک انجام دادیم.

*غیر از احوالات شخصی، معیاری دیگری که برای بنده معتبر است، شاید شعاری به نظر آید؛ اما چون حقیقت دارد، اِبایی از گفتن آن ندارم. این است که «با مردم می خواهیم چه کنیم؟» اگر تشخیصت می گوید به نفع فرهنگ و مردم است و اگر لازم است، این کار را انجام بده. وقتی از فروش فیلم می گویی، وقتی از منتقدان می گویی، وقتی از جشنواره ها می گویی، وقتی از مطرح شدنت میگویی، یعنی فقط برای خودت برنامه ریزی کرده ای. این هم معیاری است که با افزایش سن یا با بچه دارشدن تغییر می کند.

خاطرات موشکباران تهران و…!

*من فقط خاطرهای دور یادم هست. در زمان موشکباران، شبی از تهران خارج شدیم، در ورامین، به این داستان فکر کردم که این چه طرح خوبی می تواند باشد. حالا، این را مطرح کردم یا نه، دیگر یادم نمی آید.

*مطمئن نیستم که دغدغه، مساوی با محتوا باشد؛ یعنی وقتی می گوییم دغدغه چیست، باید بگوییم محتوا چیست.

*دغدغه می تواند یک کِیف زیبایی شناسی باشد. احوالات سریال وضعیت سفید دغدغۀ ما بود؛ یعنی دغدغه ای بود که آدم پای آن بایستد که هم شامل محتوا می شود و هم دغدغه های زیبایی شناسی. شامل محصولی که خودت از آن لذت ببری و گمان کنی که مردم هم می توانند از آن لذت ببرند.

*این مسئله کاملاً طبیعی است، آنچه شما دوست دارید بنویسید و آن را فرض کنید، همان چیزی نباشد که بیننده می بیند.

وجود حیوانات برای ما کارکرد استعاری دارند

*منطق وجود حیوانات طبیعی است. چرا که فضا روستایی است و این ها حیوانات اهلی آنجا هستند. ضمن آنکه، وجود حیواناتی مثل طوطی یا خر، که در ادبیات ما هم حضور دارند می تواند کارکردی استعاری داشته باشند. مثلاً بهروز که شخصیتی مقلد دارد، دلبستة طوطی است که سمبل تقلید است. اینها لطایفی از کار ایرانی است.

*در صحنه ای که بهروز پس از کتک خوردن توسط قاچاق فروش ها، داخل آب میپرد، خمار هم هست، کمی شبیه خودکشی به نظر میرسد، اگرچه این استخر جای خودکشی نیست. از منطق داستان این را می فهمیم که توی آب پریدن آدمی عصبی، کتکخورده، درگیر با مفهوم تطهیرشدن است؛ قبل از آن گفته است خدایا پاکم کن، خدایا طیّب و طاهرم کن، دور از این احوال نیست، ازطرفی، از بهروز بعید است که خودکشی کند؛ پس می تواند بپرد در آب و سرش را بیاورد پایین و بالا و…. در این صحنه، منطقی قربانی نشده است؛ اما سعی کرده ایم که صحنه قند مکرّری شود.
ممكن است كساني زحمت خلق شخصيت هاي جذاب و جديد را به خود ندهند و بگويند از شخصيت هاي تازه خوشم نمي آيد. به نظر من اين مي تواند خودش معياري براي فهميدن ميزان ناتواني هنري آنها باشد. وگرنه دليل ديگري ندارد.