به گزارش مهر، مراسم تجلیل از همسر و فرزندان شهید بابایی و عوامل مجموعه تلویزیونی "شوق پرواز" با حضور یدالله صمدی؛ کارگردان، جواد نوروزبیگی؛ تهیه کننده، شهاب حسینی؛ بازیگر، ملیحه حکمت همسر شهید بابایی و سلما حکمت فرزند شهید عباس بابایی در تالار فردوسی دانشگاه تهران برگزار شد.

حسینی در این مراسم با عبارت الهی به امید تو سخنان خود را آغاز کرد و گفت: فکر می‌کنم اینجا نباید رسمی صحبت کرد. به قول شاعر: ‌دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست / آنجا که باید دل را به دریا زد همینجاست. من سال ها پیش دانشجوی همین دانشگاه بودم و اگر شما را " بچه‌ها " خطاب می‌کنم به سیاق زمان دانشگاه است.

وی ادامه داد: سال ۷۲ در دپارتمان هنرهای زیبا روزهای عجیب و غریبی را گذراندیم. یادم می‌آید آن موقع تالار آینه دو سال شاهد تمرین نمایشنامه‌ای بود که قرار بود دو اجرای دانشجویی داشته باشد و ما دو سال به عشق این دو اجرا از ۶ صبح تا ۶ عصر تمرین می‌کردیم. آن روزها صبح ها چای و بیسکویت می‌خوردیم و ظهرها نوشابه و بیسکویت!

این بازیگر تصریح کرد: ‌ امروز با حضور در این جمع متوجه می‌شوم عشق آن سالهای ما ناشی از چه بود. ما آن روز به عشق مفهومی که در آن نمایش جاری بود دور هم جمع می‌شدیم و مصائبی را به جان می‌خریدیم. یاد آن روزها بخیر.

حسینی یادآور شد: عباس بابایی سال ۶۶ به شهادت رسید. زمانی که من ۱۴ ساله بودم و هنوز وارد اجتماع نشده بودم. " شوق پرواز " برای من یک یادآوری بود. یادآوری برای اینکه جایی که در آن زندگی می‌کنم را بشناسم و با ارزش‌ها و افتخاراتش سرم را بالا بگیرم. یادم باشد کسانی بودند که برای حفظ عزت و شرف کشور ابتدا در نبرد با خودشان پیروز شدند و بعد از هر آنچه دوست داشتند گذشتند.

وی با بیان اینکه امثال بابایی برای حفظ شرافت کشور قابل‌ترین بهایی را که داشتند فدا کردند، خطاب به دانشجویان حاضر در جمع گفت: شما دانشجویان دانشگاه تهران فردای جامعه را در دست دارید بهتر است حالا که داریم زندگی مان را می‌کنیم یادمان باشد کسی روزی جانش را برای این روزهای ما داد. حواسمان باشد اگر خواست قلبی‌مان در تضاد با منافع سرزمین بود کدام را انتخاب کنیم.

بازیگر نقش عباس بابایی یادآور شد: ‌بد نیست حالا که داریم زندگی‌مان را می‌کنیم گاهی از خود بپرسیم چقدر حاضریم برای وطنمان کار کنیم؟ به خصوص اگر در جایگاه تصمیم‌گیری باشیم. " شوق پرواز " نیز برای من یک کار روتین که صرفا در آن بازی کنم نبود. این سریال برای من یک تابلو بود که می‌توانم همیشه آنرا مقابل چشمم بگذارم یا نگذارم.

حسینی تصریح کرد: تصمیم گرفته‌ام این تابلو را برای همیشه مقابل دیوار قلبم بگذارم و با چشم ذهنم آن را نگاه کنم. خوشحالم که در زمان حیاتم سهم بودنم به این صورت پرداخت شد. امیدوارم همیشه توفیق داشته باشیم که در این مسیر گام برداریم و همواره آنچه برای خودمان دوست داریم برای دیگران نیز دوست بداریم.

وی که در آغاز ورود خود به سن عکس شهید بابایی را بوسیده بود در این باره گفت: این یک حرکت نمادین برای دوربین‌ها نبود و من این کار را از روی ادای دین قلبی و شخصی انجام دادم و اگر کسی نبود نیز همین کار را می‌کردم. زمانی که قرار بود این کار را شروع کنیم نیز با خدای خود خلوت کردم و به شهید بابایی گفتم برایم از خدا بخواهد بتوانم حق مطلب را ادا کنم. گفتم من به اندازه عباس بابایی قابل نیستم و به اندازه او نیز آبرو ندارم. اما قرار است لباس او را بر تن کنم؛ گرچه این لباس برای تن نحیف من بزرگ است.

بازیگر سینما و تلویزیون با اشاره به دلایل عدم اقبال از سریال‌های شهدا اظهار کرد: حلاوت و شیرینی موضوع این سریالها که با نوع پرداخت دو چندان می‌شود اتفاق خوبی نیست. مطمئنا با افزودن شکر به عسل از کیفیت آن کاسته خواهد شد و علت شکست این آثار نیز افتادن سازندگان آن از آن سوی بام است.

وی افزود: مخاطبان باهوش ایرانی همواره به این اغراق‌ها پی می‌برند و با این آثار احساس فاصله می‌کنند. چرا که این حس بر آنها چیره می‌شود که کسی که می‌بینند با آنها فاصله دارد و هیچگاه نمی‌توانند شبیه او باشند. در نتیجه دغدغه‌های او را نخواهند داشت چرا که وجهه شهادت در اولویت ساخت آثار نامبرده است.

حسینی تصریح کرد: اما باید موارد انسانی که فرد را در مسیر شهادت قرار می‌دهد نمایش داده شود. بابایی زمان شهادت ۳۷ ساله بود و ما تلاش کردیم شخصیت او را در دو بخش به نمایش بگذاریم. بخش نخستین نیز به ترسیم شخصیت انسانی او اختصاص داشت. برای همین اعضای یک خانواده احساس می‌کنند او شبیه برادر، فرزند یا پدرشان است و با او انس می‌گیرند.

وی افزود: برای مثال خود من همیشه دوست دارم بدانم حضرت محمد(ص) پیش از رسیدن به ۴۰ سالگی و نبوت چطور زندگی می‌کردند و با سیر زندگی ایشان تا آن زمان آشنا شوم. بنابراین تلاش کردیم روی اندیشه شهید بابایی متمرکز شویم. او انسانی ماخوذ به حیا، مهربان، دوست داشتنی، صبور، روشن بین، روشن اندیش و خارج از هرگونه حب و بغض بود و من این ویژگی‌ها را از گپ زدن با همسر، محمد؛ پسرشان، ‌ خانواده و همرزمان استنباط کرده‌ام.

این بازیگر سرشناس با اشاره به مثال یکی از همرزمان بابایی که او را نمونه کوچکی از امام علی(ع) خوانده بود، اظهار کرد: او فردی خودباور بود که ملاک‌های او تغییرناپذیر بودند. در حالی که نزدیک عید تمام سفرهای توریستی خارج از کشور رزرو می‌شود، او در زمانی که امریکا مهد موسیقی راک بودٰ، در آنجا همانطور بود که در قزوین و اصفهان و تهران بود.

وی ادامه داد: نوع مدیریت ایشان در زمان تصدی معاونت نیروی هوایی، نوع عملکرد و دوستی با پرسنل او و سیر زندگی‌اش به منزله پی بود که ساختمان شهادت روی آن بنا می‌شد. " شوق پرواز " در درجه اول داستان زندگی یک انسان باشکوه است تا یک شهید. همین است که زندگی او را برای دیگران قابل باور می‌کند.

حسینی با اشاره به خاطراتی که یکی از اقوام جانبازش تعریف می‌کند، تصریح کرد: زمان جنگ فضای دیگری بر جامعه حکمفرما بود. همه با هم مهربان بودند و به ویژه در زمان موشک باران تهران از آنجایی که نمی‌دانستیم موشک بعدی کجا فرود خواهد آمد شاهد رفتارهای متفاوتی بودیم. از وضعیت جبهه در آن زمان خاطراتی نقل می‌شود که در جامعه امروزی قابل باور نیست. این مسائل در زندگی شهید بابایی بسیار بود و ما به نفع باورپذیری سریال و ارتباط گیری با مخاطبان آنها را حذف کردیم.

حسینی در پایان گفت: ما چیزی جز تجلی اراده پروردگار نیستیم. اگر هستیم خدا خواسته که زندگی کنیم و من از او می‌خواهم کمک کند تا همگی بتوانیم سهم بودنمان را ادا کنیم.

حاشیه‌ها:

- بعد از اشاره شهاب حسینی به نمادین نبودن بوسیدن عکس شهید بابایی، یدالله صمدی برخواست و او را بوسید.

- حسینی در پایان مراسم گفت: از برگزاران جلسه تشکر می‌کنم. از دوستانی که حوصله‌شان سر رفت و سالن را ترک کردند عذرخواهی می‌کنم و کسانی هم که روی زمین نشستند شرمنده‌مان کردند!

- پخش بخشی از پشت صحنه یکی از قسمت‌های آخر سریال پیش از آغاز بخش پرسش و پاسخ باعثناراحتی حسینی و صمدی شد. حسینی در اینباره گفت: گرچه نمایش پشت صحنه اثر نشانگر زحمت سازندگان است، اما به منزله نمایش نخ شعبده‌بازی یک شعبده باز است و با اینکار موافق نیستم.

- زمان اهدای نشان دانشگاه تهران به حسینی او گفت: من این نشان را به خاطر عشقی که به دانشگاه تهران دارم میبوسم. آشنایی من با همسرم نیز در همین دانشگاه بود!