هنوز جنگ واقعی را در سینما ندیده‌ایم

به گزارش مهر، فیلم سینمایی "ملکه" به کارگردانی محمدعلی باشهآهنگر در سیامین جشنواره فیلم فجر توانست سیمرغ بلورین بهترین طراحی و صحنه و لباس، سیمرغ بلورین بهترین موسیقی، دیپلم افتخار بهترین جلوههای ویژه بصری رایانهای و فیلم برگزیده تماشاگران در بخش بین الملل را از آن خود کند. در این بخش دیپلم افتخار بهترین دستاورد فنی یا هنری برای فیلمبرداری علیرضا زرین دست هم به این فیلم رسید. محمدعلی باشه آهنگر سازنده "ملکه" از ثانیه ثانیه اثرش دفاع میکند و با توضیح ضرورت حتی کوتاهترین پلانها میگوید به تک تک لحظههای فیلم اعتقاد دارد. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با کارگردان یکی از بهترین آثار دفاع مقدس این سالهای سینمای ایران؛

آقای باشه‌آهنگر شما با دو فیلم آخرتان " فرزند خاک " و " بیداری رویاها " نشان دادید به روزگار پس از جنگ و سینمایی که به حوزه اجتماعی نزدیک می‌شود علاقه دارید. چه شد که دوباره به میدان نبرد و جبهه برگشتید و " ملکه " را ساختید؟

محمدعلی باشه آهنگر، نویسنده و کارگردان ملکه: من کارگردانی را با ساخت " نیمه گمشده " در سال ۷۸ آغاز کردم. نخستین فیلم من هم در آبادان زمان جنگ می‌گذشت که فیلم سختی بود. با این حال تصور می‌کنم بیشتر سویه اجتماعی تحولات کشور ما با اهمیت است. بنابراین باید حتی اگر فیلم جنگی می‌سازیم این سویه اجتماعی در آن لحاظ شود. چرا که اگر از آن غافل شویم نه تنها از جذابیت اثرمان کاسته می‌شود بلکه کهنه به نظر می‌آید. بنابراین ارجاعات اجتماعی " ملکه " نیز خیلی پررنگ‌تر از ارجاعات نظامی آن است. گرچه ارجاعات نظامی در حد اعلا دارد اما لحن امروزی آن هم برای من حائز اهمیت بود.

*این کار چه اولویتی داشت که بعد از " بیداری رویاها " اقدام به ساختش کردید؟

باشه آهنگر: اتفاقات بسیاری رخ می‌دهند تا فرد موفق شود یک فیلم بسازد. این اتفاقات به چیزهای بسیاری ربط دارد و گاهی اصلا شرایط مدنظر برای ساخت یک فیلم مهیا نمی‌شود. مثلا قرار بوده به من ۳۰،۴۰ تانک بدهند ولی چهار تا داده‌اند! ما باید با همین تعداد فیلم می‌ساختیم. از طرفی فیلم هم باید طوری از آب درمی‌آمد که کسی نگوید فقط چهار تا تانک داشته‌اید. تازه این موضوع صرفا در مرحله سرمایه است و در مراحل دیگری چون شکل گرفتن ایده، تعامل فکری با گردانندگان و… هم باید شرایط ایده‌آل به وجود بیاید. همانطوری که من ۱۰ سال قبل از ساخت نهایی " فرزند خاک " تصمیم داشتم آن را بسازم. " بیداری رویاها " را ۷۸ آماده کردم اما ۸۸ ساخته شد! اما " ملکه " ۸۷ شروع شد ۹۰ تمام شد و به نتیجه رسید.

*اینکه شخصیت‌های فیلم ما به ازای واقعی دارند، کار شما را برای نگارش فیلمنامه آسان‌تر کرد یا سخت‌تر؟

باشه آهنگر: من این افراد را می‌شناختم. چرا که بچه آبادان و جنگ هستم و تعداد زیادی از این افراد جزو همرزمان و دوستانم بودند. من اول نوار مرزی اروند بودم بعد به واحد تبلیغات منتقل شدم و برای بسیاری از این افراد در دوران جنگ فیلم نمایش می‌دادم و حتی با هم در تیم فوتبال بودیم. با این حال برای ساخت فیلم به همان دوره اکتفا نکردیم. آدم‌ها بعد از گذشت بیش از دو دهه از جنگ با فاصله‌ای که بین این اتفاق و زمان حال رخ داده، تحلیل‌ها و خاطره‌های شنیدنی از جنگ دارند. بنابراین ما برنامه منسجمی گذاشتیم و با این دوستان ۱۰ ماه تمام گفتگو میدانی و یا بازدید دوباره‌ای از برخی محله‌ها داشتیم تا به این ایده رسیدیم. به بخشی از این ایده از قبل فکر می‌کردیم و تکمیل شده و پخته‌تر شدن آن زمان نگارش فیلمنامه رخ داد.

* از آنجایی که فیلم " ملکه " نگاهی به شدت انسانی به جنگ دارد که با آنچه پیش از این در سینمای دفاع مقدس دیده‌ایم متفاوت است، حتما شما هم برای درست به ثمر رسیدن این کار جنگیده‌اید. درست است؟

باشه آهنگر: خیلی سخت است. اکنون افرادی که متفاوت با من فکر می‌کنند نسبت به فیلم موضع دارند. من نگران این موضع‌ها بودم و به این روز هم فکر می‌کردم که برخی که معمولا جنگ هم نکرده‌اند و آن را ندیده‌اند به‌عنوان مخالف مقابل فیلم بایستند و اظهار نظر کنند. واقعیت این است که " ملکه " نتیجه اعتماد برخی دوستان است. به آنها قول داده بودم که فیلم به سمتی که برخی فکر می‌کنند نخواهد رفت.

ما دارای تفکرات آرمانی دینی هستیم که این تفکرات از ۱۴۰۰ سال پیش بزرگترین احترام را برای انسان قائل بوده است. برای مثال ما هیچ وقت در زمینه حق‌الناس نمی‌توانیم در مقابل خداوند بایستیم مگر اینکه هزینه‌اش را پرداخت کنیم. این قضیه صرفا مادی نیست و ما اگر دل کسی را بشکنیم آن دنیا باید بهایش را بدهیم در حالی که خداوند از حق خودش می‌گذرد. این انسانی فکر کردن از قدیم هم وجود داشته و برای حالا نیست.

در جنگ هشت ساله ما هم رزمندگان نگاهی متفاوت حتی به دشمنشان داشتند و هیچوقت در شرایط معمولی حاضر نبودند آسیبی به آن‌ها برسانند. هر وقت اسیر می‌گرفتند بیشترین پذیرایی را از آنها می‌کردند. بچه‌های ما هیچ آمبولانسی را نزدند. تا سال ۶۲ هیچ آتشی روی نقاط غیرنظامی از سوی ما فرود نیامد و اگر مجبور نمی‌شدند این کار را نمی‌کردند. خلبان‌ها وقتی می‌رفتند یک پل را بزنند اگر ماشینی روی پل بود، پل را هدف نمی‌گرفتند. دور می‌زدند و خودشان را آماج گلوله‌ها قرار می‌دادند که یک وقت خون ناحق ریخته نشود…

این را من از رزمندگانی یاد گرفتم که کنار من با یک گروه بزرگ جنگیدند. حرفم این معنا را ندارد که اگر ما در شرایط دفاع قرار بگیریم منفعل باشیم؛ ما در مقابل کسی که به ما تهاجم کرده، از خود دفاع می‌کنیم اما به هیچ کشوری تهاجم نکرده‌ایم. این‌ها آموخته‌های من از تفکری ارزشمند است و علاقه ندارم برخی که درباره فیلم حرف می‌زنند انگ غربی بودن به فیلم بچسبانند.

* اتفاقا من هم در میان نقدها خواندم که نوشته بودند این جنگ مطابق جنگ هشت ساله ایرانی‌ها نیست. چون " ملکه " با تصویرهای ذهنی که فیلم‌های دیگر به ما داده‌اند تطابق ندارد.

باشه آهنگر: دلیل دیگری هم وجود دارد و آن این که ما متاسفانه هیچ وقت جنگ واقعی را در فیلم‌ها ندیده‌ایم. شناخت ما از جنگ از مطالعه، حضور در جنگ یا تماشای فیلم‌هایی در این رابطه شکل می‌گیرد. اگر از خانواده‌های شهدا نظرسنجی کنید که چه تعداد فیلم‌هایی که درباره جنگ ساخته شده، واقعی هستند، به نتایج جالبی می‌رسید؛ اما از نظر این دوستان آنها فیلم‌های واقعی هستند.

الگوها و پیش فرض‌هایی در روایت، داستان پردازی، شخصیت‌پردازی، ایده، آرمان خواهی و شعار وجود دارد که افراد با در نظر داشتن همین پیش فرض‌ها برای دیدن فیلم وارد سینما می‌شوند. اما مخاطبان خیلی معمولی و بسیاری از منتقدان دیگر و خبرنگاران ارتباط عجیبی با " ملکه " برقرار کردند و احساس کردند متفاوت است. این وادی ساده‌انگارانه نیست برای کسی که بزرگانی همچون امام(ره) برای رسیدن به آرمان‌ها، تهییجش می‌کردند.

امام(ره) می‌گوید جهاد اکبر خیلی سخت‌تر از جهاد اصغر است. در غیر این صورت در جنگ یا می‌کشی یا کشته می‌شوی و تمام. جهاد اکبر سخت است. غرور، خشونت، حق‌الناس… در دیدگاه ما ریشه درهزار و چهارصد سال پیش دارد و اگر گاهی به لیبل‌های غربی محکوم می‌شود ناشی از آن است که دوستان خوب متوجه آن نشده‌اند. گویی یک روز هم جنگ نبوده‌اند.

*در کنار مضمون فیلم که به شدت تکان دهنده است،شخصیت‌پردازی‌ یکی دیگر از برگ‌های برنده " ملکه " است. برای مثال علاقه سیاوش به زنبور و تمثیلی که عنوان فیلم را می‌سازد فکر شده و جالب توجه است. این از ابتدا بود یا به تدریج شخصیت‌ها در فیلمنامه تکمیل شدند؟

باشه آهنگر: در مرحله اول نگارش فیلمنامه نمی‌توانستم با آن کنار بیایم چرا که بسیاری از پژوهش‌های ما از دست رفته و یا در کار کمرنگ شده بود. فیلمنامه ابتدا عنوان " دیدگاه " داشت. بعد زمانی که بحثبر روی زنبورها جدی‌تر شد، چیزی که در فیلم به شدت به آن توجه کرده‌ایم نامیرایی ملکه است. وقتی به کندو تهاجم می‌شود، تمام سربازهای کارگر برای دفاع از کندو وارد عمل می‌شوند. بعد این‌ها هر بار که نیش می‌زنند نیش در بدن مهاجم گیر می‌کند و وقتی خودشان را عقب می‌کشند تمام سینه و شکمشان شکافته می‌شود و می‌میرند؛ ‌جانشان را می‌دهد و از خانه‌شان محافظت می‌کنند.

اما ملکه وقتی نیش می‌زند نیشش گیر نمی‌کند و آن را با ظرافت بیرون می‌آورد. ملکه می‌ماند چرا که اگر او همان لحظه اول بمیرد زنبورهای کارگر کندو را ترک می‌کنند. نامیرایی ملکه در دفاع، مثل نامیرایی دو اسطوره‌ای است که بالای بویلر(در دیدگاه) می‌مانند. آنها همیشه هستند. نمی‌دانم این چقدر قابل فهم بوده؟ خودم احساس می‌کنم خیلی‌ها این را فهمیده‌اند عده‌ای هم عامدانه می‌گویند متوجه نشدیم!

*چطور شد که نقش اول فیلمتان را به میلاد کی‌مرام سپردید؟

باشه آهنگر: تنها می‌توانم بگویم قسمتش شد. ما با تعداد زیادی از بازیگران وارد گفتگو شده بودیم که خیلی‌هایشان آمدند گفتند پشیمانیم که نیامده‌ایم! میلاد یک روز قبل از سفر ما آمد و قرارداد بست. ما پروسه چند ماهه برای این شخصیت گذاشتیم و نشد اما یکدفعه یک روز قبل از سفر میلاد آمد و مورد قبول قرار گرفت. هم خودش می‌ترسید هم من! اما خوشبختانه نتیجه مثبتی گرفتیم.

درباره دیگران هم همینطور. حمیدرضا آذرنگ را ببینید. یا مصطفی زمانی که این بار واقعا متفاوت ظاهر شده و گرچه حجم کارش کم است اما تاثیر زیادی در فیلم دارد. یا پسرم حسین که نقش موسی را بازی می‌کند. الماس، ‌ اسدالله، امجد، عیسی، سامی… گروه بازیگران همه در آن فضای ایزوله شده روابط را به خوبی درآوردند. طراحی صحنه پرزحمتی داشتیم و فیلمبرداری را هم آقای زرین‌دست خیلی خیلی خیلی عالی درآورد. تهیه‌کننده‌مان آقای حسینی هم واقعا زحمت کشید. یک لحظه آرام و قرار نداشت.

آهنگسازمان حسین علیزاده از فروردین سر صحنه فیلمبرداری آمد و به ویژه به صحنه‌های زنبور خیلی علاقه داشت و آمده بود و تمام لوکیشن‌های ما را دید. تمام عوامل ما قبل از فیلمبرداری آن صحنه‌ها را دیدند. علیزاده حتی سر تدوین هم آمد و در تعاملی مثبت با صداگذار روی فضای صوتی فکر می‌کرد… همه کار را جدی گرفته بودند. تدوین این فیلم هم خیلی کار سختی بود. قطع پلان‌های نقطه دید دیده‌بان به خود او و این طرف بسیار سخت و مشکل است…

*شما این کار را سکانس پلان گرفتید؟

باشه آهنگر: یک جاهایی بله و یک جاهایی نه. مثل " بیداری رویاها " خودم را محدود نکردم. آن فیلم یک چشم سوم بود که باید تمامش همینطور تصویربرداری می‌شد.

*من به شخصه با کندی فیلم مشکلی ندارم اما فکر نمی‌کنید این قضیه " ملکه " را به فیلم مستند نزدیک کرده؟ در حالی که مخاطب توقع دیدن اثری نمایشی با تعاریف خاص آن است.

باشه آهنگر: تمام فیلم‌های من این فضای مستند را دارد. مثلا گفتگوهایی که در بنه در فیلم " فرزند خاک " می‌شود را به یاد بیاورید. این گفتگوها ۱۲ دقیقه بود خیلی‌ها گفتند پنج دقیقه‌اش زیاد است. در نهایت سه چهار پلانی که آنها را آزار می‌داد را حذف کردم. یا اصرار داشتند مونولوگ‌های مینا را حذف کنم. یا می‌گفتند آغاز قصه شما از جایی است که مینا وارد خاک عراق می‌شود که دقیقه ۶۰ کار است!!

درباره " ملکه " هم شنیدم می‌گفتند فیلم از دقیقه ۷۰ شروع می‌شود! آنجا که موسی کشته می‌شود! یعنی من باید این همه فضاسازی را دور بریزم و از جایی که موسی کشته می‌شود فیلم را آغاز کنم؟! تمام نمایندگان جشنواره‌های خارجی روی بخش نیم ساعت اول عاشقانه حرف می‌زدند. در یک فضای سخت، متروک، زمین سوخته جنگ و سرشار از خطر، زندگی جریان دارد و یک نفر دنبال زندگی می‌چرخد. ممکن است کمی به دلیل اجبار سانس‌های سینما فیلم را کوتاه کنم؛ شاید بهتر هم شد.

*یعنی اصلا قبول ندارید ریتم فیلم کند و در ابتدای امر خسته کننده است؟

باشه آهنگر: شما فیلم‌های جنگی تاریخ سینما را ببینید که همه هم قبولشان دارند. مثل " شرم " برگمن، " نجواها و فریادها " یا مثلا " نجات سرباز رایان ". دقت کرده‌اید در این فیلم آن دو نفر چند دقیقه در کلیسا با هم حرف می‌زنند؟ این فیلم‌ها را استادان سینما ساخته‌اند. " دشمن پشت دروازه‌ها " نمونه دیگر است یا " غلاف تمام فلزی " که علی‌رغم ریتم تند ابتدای داستان بخش دوم در معرکه ویتنام به کندی می‌گذرد. نمونه‌های دیگری چون " جوخه " و " تلفات جنگ " هم همینطور.

واقعیت این است که هنگام جنگ در سنگر کمین زمان تمام نمی‌شود. در " ملکه " ما سه چهار بار سراغ کندو می‌رویم. من به فضاسازی اعتقاد دارم که به مستند نزدیک می‌شود. اگر من چند نما از پالایشگاه در ابتدای فیلم ندهم فضای کار مشخص نمی‌شود. ما یک بار نشان می‌دهیم که این‌ها گلوله عمل نکرده در آب برمی‌دارند. در این پلان عیسی را معرفی می‌کنیم و دو نماد دیگر در این بخش می‌بینیم؛ یکی زنبور و دیگری عقرب که می‌گوید اگر حواست به او نباشد می‌زند، دشمن است و باید حواست به او باشد. می‌توانی لهش کنی اما می‌توانی این کار را نکنی اما شاید او تو را زد. بعد می‌رسیم به گاو و قربانی شدن…

ممکن است ۱۰۰ نفر این‌ها را نفهمند اما دو نفر متوجه می‌شوند. اگر من این سکانس را بردارم برخی از چیزهایی که فکر می‌کنم دوست داشتم باشد از بین رفته‌اند. از طرفی من عاشق سکانس پلان هستم…

*تکلیف فیلم در زمان اکران چه می‌شود؟

باشه آهنگر: صحنه شیر خوردن را دیدید؟ تنها یک صحنه داریم که سیف الله درونیات خود را بیرون می‌ریزد تا مخاطب بفهمد او چه می‌کشد و چه حالی دارد. ممکن است فکر کنید اگر این سکانس هم نبود در روند قصه فرقی نمی‌کرد اما لااقل شما را به شخصیت نزدیک می‌کند. او می‌گوید: ‌ " تا حالا دیدی چهار تا گلوله یک جا بخوره فقط گل آتیشش معلوم باشه؟ ندیدی؟ دیدی؟ بریز! " می‌گوید: " گلوله که هنوز نرفته بود هوا نیومده بود زمین زنا شوهر داشتن، مادرا پسر داشتن، پدرا بچه داشتن، رفیقا رفیق داشتن. بریز! " او واگویه‌ای می‌کند که من نمی‌توانم آن را کنار بگذارم. یا سکانسی که او سیگار دستش است اما آن را نکشیده و به خاکستر تبدیل شده. من می‌توانم این را بردارم اما باید نمایش دهم به سیف الله چه می‌گذرد او دارد نابود می‌شود از درون پکیده است و اینها کدهایی است که باید در فیلم ارائه شوند.

چهار پنج پلان از سیم پیدا کردن سیاوش را درآوردم خیلی هم با این کار مخالف بودم. اما اگر سیاوش در این ۱۳ کیلومتر و نیم پرسه نزند کندو پیدا نمی‌کند. از شهد عسل که کنار سیم ریخته سیم را پیدا نمی‌کند. این سیم اگر فوری به بویلر برسد که همه مرا به عنصر تصادف محکوم می‌کنید بنابراین مجبوریم این کندی را اینجا داشته باشیم. خدا وکیلی فیلمسازی سخت است! انشالله فیلمساز شوید!

* شنیده‌ام بخش‌هایی از گریه‌های سیاوش در فیلم حذف شده است؟

باشه آهنگر: من خودم نمی‌خواستم او گریه کند. گفتم نیازی نیست این همه کار احساسی شود و تو برای دشمنت گریه کنی. اما یک جایی بود که برای سیف‌الله گریه می‌کند: صبر کن سیاوش. شانس بیاریم. –چه شانسی؟ - یه گلوله بخوره کشته بشه، وگرنه دیدگاهت لو میره. که اینجا سیاوش جواب می‌دهد: خفه شو! با خودش و ذهنیت خودش است که حرف می‌زند. در این سکانس یک قطره اشک از چشمش می‌چکد که " من دوستم را بکشم؟! " اما سیف‌الله را گلوله دیگری می‌کشد…

*ناگفته‌ای نمانده؟

باشه آهنگر: همه خبرنگاران و منتقدان در ایام جشنواره زحمت کشیدند و کار طاقت فرسایی داشتند و من از همه تشکر میکنم. فقط وصیتی که دارم این است که خیلی با پیش فرض برای دیدن "ملکه" نیایید، مشکل اصلی که فکر میکنم باعث آزار مخاطبان میشود این است که الگوهای از پیش تعیین شده در ذهنشان دارند که باعث میشود از فیلم لذت نبرند. بهترین شکل این است که خودشان را در فیلم غرق کنند و بعد از فیلم درباره آن فکر کنند. دیگر آنکه من انتظار دارم نقد ساختاری، روایتی و استاتیک و دینامیک درباره فیلم من ارائه دهند. نقد به مضمون حق مطلب را ادا نمیکند.