پیامبر اکرم(ص) در شعر و ادب پارسی

سرویس مذهبی افکار- ادبیات پارسی مملو از عرض ارادت و محبت نسبت به نبی مکرم اسلام و اهل بیت طاهرین ایشان می باشد، که گوشه ای از آن را تقدیم می کنیم:

ماه، فرو مانَد از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر، با کمال محمّد

وعدة دیدار هر کسی به قیامت
لیلة اسری، شب وصال محمّد

سعدی

*

اى خواجه عالم همه عالم به فدایت
چون کرده خدا، خلقت عالم ز برایت

ذات تو بود علّت و عالم همه معلول
در حقّ تو لولاک از آن گفته خدایت

شد ختم رسالت به تو این جامه زیبا
خیّاط ازل دوخته بر قدّ رسایت

در روز جزا جمله رسولان مکرّم
از آدم و عیسى همه در تحت لوایت

هنگام سخا چون به عطا دست گشائى
صد حاتم طائى شده درویش و گدایت

مردم همه مشتاق به فردوس برینند
فردوس برین تا شده مشتاق لقایت

راضى به رضا گشتى و صابر به مصائب
تا صبر و رضا مات شد از صبر و رضایت



جز به دست و دل محمّد نیست
حلّ و عقد خزانة اسرار

چون دلت پر ز نور احمد بُود
به یقین دان که ایمنی از نار

سنایی


مصطفی را وعده داد الطاف حق
گر بمیری تو، نمیرد این سَبَق


مولوی

خورشید خُلد، مهتر دنیا و آخرت
سلطان شرع، خواجة کونَین، مصطفی

چشم و چراغ سنّت و نور دو چشم دین
صاحبْ قبول هفت قرآن، صاحب لوا

عطّار


محمّد کآفرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش

چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش

ریاحین بخشِ باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی

گفت پیبغمبر: شما را – ای مهان –
چون پدر هستم شفیق و مهربان

نظامی


نام احد که نام خداوند سرمد است
میمی بر آن اضافه شده، اسم احمد است

آدم که گشت توبه او نزد حق قبول
از فیض «یا حمیدُ بحق محمد» است

با دیدن جمال تو خوبان دهر را
در دل امید باغ جنان داشتن بد است

دست تو ظرف رحمت بی انتهای هوست
هر چه خدا به خلق ببخشد، از این ید است

مقصود باغ و لاله و حور و قصور نیست
اهل بهشت را سر کوی تو مقصد است

پیش از هبوط آدم و حوا به خط نور
دست خدا نوشت: محمّد مؤید است



امید رحمت است آری، خصوص آن را که در خاطر
ثنای سید مرسل، نبی محترم گردد

محمّد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطر
که بارد قطره ای، در حال، دریای نعم گردد

چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم
که در دریوزه، صوفی، گِرد اصحاب کرم گردد

اگر تو حکمت آموزی به دیوان محمّد رو
که بو جهل آن بُوَد کو خود به دانش، بوالحکم گردد

سعدی


آن نور مبین که در جبین ما هست
وان ضوء یقین که در دلِ آگاه است

این جملة نور بلکه نور همه نور
از نور محمّدِ رسول الله است

مولوی



ای چشم عرشیان به زمین جای پای تو
گردون به زیر سایه قد رسای تو

در آن زمان که حرف زمان و مکان نبود
آغوش لامکان به یقین بود جای تو

قرآن دهد نشان که بود روز و شب مدام
ذکر خدا و کار ملایک، ثنای تو

آغوش جان گشوده اجابت در آسمان
از دست داده صبر، به شوق لقای تو

تنها نه مهر و مه، نه سماوات، نه زمین
گشتند انبیا همه خلق از برای تو

تو بحر بی نهایت حقی و هم چنان
بی انتهاست رحمت بی انتهای تو

هر برگ لاله را به ثنایت قصیده ای
هر بلبلی به باغ، قصیده سرای تو

موسی ز هوش رفته به طور از تکلمت
ریزد مسیح از نفس دلربای تو

حبل متین عالم خلقت شود به حشر
آرند اگر به دست، نخی از ردای تو

باشد گل مقدس آدم بدان جلال
یک جرعه ز آب جو، کفی از خاک پای تو

خیل ملک که خلقتش از حاصل تو بود
قصدش ز سجده، سجده به آب و گل تو بود

توحید از کلام لطیفت، روایتی
قرآن خود از صحیفه حسنت، حکایتی



ثنا باد بر جان پیغمبرش
محمّد فرستاده و بهترش

که بُد بر درِ دین یزدان، کلید
جهان، یک سر از بهر او شد پدید

بدو داد دادار، پیغام خویش
بپیوست با نام او نام خویش

اسدی طوسی