داستان زاهد بصره

سرویس مذهبی افکارنیوز- زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت، در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند.

زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟
پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی که فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند.

زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟
مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایّام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و هنگام بیماری و مرگ در بالینم باشی.

زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟
همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند.

زاهد، فریاد زد: آه! آه! شما هر کدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ به من چه خواهد رسید و حالم چه خواهد شد؟ آیا سؤال های دو فرشته نکیر و منکر را می دهم و یا درمانده می شوم؟ هیچ کس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذراند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد. ۱

منبع:
۱. مناهج الشارعین، منهج ۱۲، ص۵۹۳.
۲. عرفان و عبادت، ص۴۲۲.