سرویس مذهبیافکارنیوز- وقتى خواهران و زنان و بچه هاى حسین علیه السّلام بر عبید الله بن زیاد وارد شدند، زینب دختر فاطمه(س) با لباس بسیار کهنه و به صورت ناشناس در میان حلقه کنیزانش نشست عبید الله بن زیاد گفت: این زنى که نشسته کیست؟
[زینب] با او تکلّم نکرد. سه بار[این جمله] را گفت: و هیچ بار[زینب] با او تکلم نکرد. تا اینکه برخى از کنیزان[زینب] گفتند: این زن، زینب دختر فاطمه است! عبید الله گفت: سپاس خدایى را که شما را رسوا کرده، به قتل رساند و دعوتتان را نافرجام گردانید![زینب[س]] فرمود: سپاس خداى را که بواسطه[جدّمان] محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ما را گرامى داشته و تطهیر نموده است، این طور نیست که تو مى گویى، تنها فاسق است که رسوا مى شود و فاجر است که دروغگویى اش برملا مى گردد.
[عبید الله] گفت: دیدى خدا با خاندانت چه کرد؟![زینب] فرمود: اینها کشته شدن بر ایشان مقدّر شده بود لذا به سوى قتلگاه خویش رفتند، بزودى خدا شما و آنان را جمع خواهد کرد و آنان در پیشگاه خدا احتجاج کرده، دادخواهى مى نمایند! ابن زیاد غضبناک شده، برافروخت و گفت: خداوند جان و دل مرا از[شر برادر] طغیانگر تو و عصیانگران و گردنکشان خاندانت شفا بخشید![زینب[س]] گریست و سپس فرمود: قسم بجانم که بزرگ[خاندانم] را کشته اى، و خانواده ام را نابود کرده اى و برگ و ریشه ام را از بن بریدى و اصل و فرعم را از بین بردى! اگر اینها تو را شفا مى دهد[بدان که] به مرادت رسیده
اى!
عبید الله گفت: این زن قافیه گوست، قسم بجانم پدرت نیز شاعرى سجع گو بوده است![زینب[س]] فرمود: زن کجا و قافیه بندى کجا؟! من در پى چیز دیگرى غیر از سجع گویى هستم، این آه دل من است که بر زبانم جارى مى شود![آنگاه ابن زیاد] به علىّ بن الحسین نگاه کرد و گفت: اسمت چیست؟
فرمود: من علىّ بن الحسین هستم! گفت: مگر نه این است که خداى على بن الحسین را کشته است؟![امام سجاد علیه السّلام] سکوت کرد.
ابن زیاد گفت: چه شده؟! چرا سخن نمى گویى؟![حضرت سجاد علیه السّلام] فرمود: برادرى داشتم که او هم علىّ خوانده مى شد، و مردم او را کشتند![ابن زیاد] گفت: خدا او را کشته است![دیگر بار نیز] على[بن حسین علیه السّلام] سکوت کرد.
[ابن زیاد] گفت: چه شده چرا صحبت نمى کنى؟! فرمود: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» «خدا جانها را هنگام مرگشان مى گیرد» ۱ «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» ۲ «هیچ نفسى جز به إذن خدا نمى میرد.»[ابن زیاد] گفت: و الله تو از آنهایى![سپس به مرّی بن معاذ أحمرى گفت:] واى بر تو، بکش او را!
[در این هنگام] عمّه اش زینب او را در آغوش کشید و گفت: آى ابن زیاد! دست از ما بردار! آیا هنوز از خونهایمان سیراب نشده اى!؟ آیا کسى از ما را باقى گذارده اى؟![آنگاه] با علاقه[سجاد علیه السّلام] را در آغوش گرفت[و خطاب به ابن زیاد] فرمود: از تو مى خواهم[تو را] بخدا - اگر مؤمن هستى - اگر مى خواهى او را بکشى مرا هم با او بکش!على[بن حسین خطاب به ابن زیاد] فریاد زد: اگر میان تو و این[زنها] خویشاوندى و پیوندى است همراهشان شخص باتقوایى بفرست تا رفتار و مصاحبت اسلامى با آنان داشته باشد.
ابن زیاد به آن دو[زینب و على بن حسین علیه السّلام] نگریست و گفت: شگفت از آثار خویشاوندى و رحم! و اللّه که زینب دوست دارد که اگر من[برادرزاده اش] را کشتم او را هم با[برادرزاده اش] بکشم![آنگاه به مأمورانش] گفت: این نوجوان را رها کنید! سپس عبید الله بن زیاد سر حسین[علیه السّلام را بر نیزهاى] نصب کرد و دستور داد تا در کوفه گردانده شد!
پی نوشت: ۱ - زمر / ۴۲.
۲ - آل عمران / ۱۴۵.
3- نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا / ترجمه وقعة الطف، ص196و197.
شناسه خبر:
۲۸۳۲۱۶
سرگذشت اسرا کربلا، در مجلس ابن زیاد
سپر شدن حضرت زینب(س) برای دفاع از جان امام سجاد(ع)
[در این هنگام] عمّه اش زینب او را در آغوش کشید و گفت: آى ابن زیاد! دست از ما بردار! آیا هنوز از خونهایمان سیراب نشده اى!؟ آیا کسى از ما را باقى گذارده اى؟!