به گزارش افکارنیوز، ابتدا [دست کم برای ذهن خودتان] دقت کنید که برای آن چه میگویید، دلیلی هم دارید، یا همینطوری چیزی میگویید و برای نفی آن مطالبهی دلیل میکنید؟!
این مطلب برای این بیان شد که دقت کنیم هیچ گاه نه سخن بیدلیل بگوییم و نه بپذیریم. «میگویم» یا «میگویند» ها در هر موضوع و زمینهای[به ویژه اعتقادی و سیاسی] بسیار است و تمامی ندارد، لذا برای رد هر کدام که دلیل بیاورید، میلیاردها ادعای بیدلیل دیگر میتواند وجود داشته باشد. حال آیا باید از مدعی دلیل بخواهیم یا به منظور نفی میلیاردها ادعای بیدلیل، به دنبال دلیل بگردیم؟! چرا باید سخن یا گمان(نظریهی به اثبات نرسیده که در حدّ ظنّ است) را به عنوان یک اصل قبول کنیم و سپس جهت نفی آن به دنبال دلیل باشیم؟! آیا این روش عقلانی است؟! برای نفی چیزی به دنبال دلیل میگردند
که ابتدا برای اثبات آن دلیلی(درست یا غلط) اقامه شده باشد و صرفاً «میگویم یا میگویند» نباشد. لذا اگر کسی منکر خدا و خالق است، باید اقامهی دلیل کند و سپس مدعی شود که اگر کسی مخالف است، دلیل مرا رد نماید و دلیلی بر ادعای خود اقامه کند. و اما پاسخ:
الف –انسان ابزار شناختی چون «عقل، قلب و حس» دارد. برخی از امور را با عقل میشناسد – مثل کلیه براهین عقلی چون برهان علیّت - برخی دیگر را با قلب(فطرت) میشناسد – مثل حبّ و بعض - و برخی دیگر را با حسّ یا تجربهی حسّی میشناسد – مثل کلیهی علوم تجربی. و هر مکتب یا ادعایی که یکی از ابزار شناخت را نفی کند، انسان را تجزیه و ناقص کرده و امکان شناخت صحیح و جامع را از او صلب مینماید.
ب – عقل: عقل حکم میکند که همهی عناصر این عالم از صفات پدیده برخوردارند و اولین صفت پدیده این است که «نبوده» و بعداً «پیدا» شده است. لذا نیاز به پدیدآورنده دارد و این سلسله باید به پدیدآورندهای برسد که دیگر خودش «پدیده» نباشد. یعنی همان «هستیِ» ازلی و ابدی. از همین مبحثنتیجهی عقلی به دست میآید که هر پدیدهای معلول است و هر معلولی برای پیدایشش نیازمند به علت است و سلسلهی علل باید به «علت غایی» برسد که دیگر خودش معلول نباشد. همینطور است برهان عقلی نظم. که هر نظمی ناظمی میخواهد تا برسد به ناظمی که خود دیگر منظم شدهی غیر نباشد. و همینطور است برهان
حرکت، که هر حرکتی محرکی میخواهد تا برسد به محرکی که خودش دیگر حرکت نداشته باشد. و آن وجودی که خودش وجود بخش سایر موجودات است، نیازی به غیر ندارد، چون معلول و نیازمند نیست حرکت نمیکند(حرکت برای رفع نیاز و سیر رو به تکامل است) … «هستی محض» است که به اسامی متفاوتی چون: الله، ربّ، خالق، خدا و … خوانده میشود.
پ – قلب یا فطرت:وجود «حبّ و بغض» در آدمی و به اشکال متفاوت در سایر موجودات قابل انکار نیست. و همین حبّ و بغض است که موجب موضعگیری و حرکت موجودات و از جمله انسان میگردد. آن چه آدمی(با هر نوع از جهانبینی) بدان علاقه و محبت دارد، «کمال» است و آن چه از بیزار بوده و تنفر دارد، نقص و نیستی است. پس معلوم میگردد که «کمال» هست که آدمی به آن علاقمند میباشد.
«کمال» حدّی ندارد، چرا که اگر محدود شود، ناقص است و دیگر «کمال» به آن اطلاق نمیگردد. پس باید «کمال بیحدّ» که اصطلاحاً به آن «کمال مطلق» نیز گفته میشود وجود داشته باشد. به قول امام خمینی(ره): «عشق واقعی و عاشق واقعی، دلیل بر وجود معشوق واقعی است». حال کمالاتی که انسان عاشق آن است و به همین دلیل حرکت میکند تا به معشوق خود نزدیکتر شود را نام ببریم: حیات، علم، قدرت، زیبایی، غنا و توانگری، رأفت، رحمت، جود و …، پس باید حی، علیم، قادر، جمیل، غنی، رئوف، رحیم، جواد و … بی حدّ وجود داشته باشد. اینها همه اسمای الهی است. اسم یعنی نشانه و آن چه از کمال در عالم هستی
میبینیم و میشناسیم، همه نشانههای اوست و اگر کسی عاشق نشانه شد، معلوم میشود که در اصل عاشق صاحب نشانه است.
ت – حس یا علوم تجربی:دقت شود که هر ابزار شناختی، فقط در حیطهی خود عمل مینماید و هم سنخ خود را میشناسد. لذا با حسّ یا علوم تجربی، نه خدا اثبات میگردد و نه نفی. چرا که برای اثباتش از طریق تجربه لازم میآید که بتواند خدا را مثل یک ماده تجزیه و ترکیب نماید و آن چه تجزیه و ترکیب گردد، محدود به حدود و ناقص است، پس خدا نیست. و برای نفی آن نیز لازم است تمامی عوالم هستی را با حسّ تجربه کند و ثابت کند که خدایی نیست. و آن نیز محال است. امام صادق(ع) به یک منکری که طبیعتگرا(تجربی) بود، از راه خودش وارد شد و پرسید: به اوج آسمانها رفتی یا میتوانی بروی؟ گفت: خیر. پرسید: به اعماق
زمین رفتی یا میتوانی بروی؟ گفت: خیر. فرمود: پس چگونه[بر اساس تجربه] مدعی میشوی که خدایی نیست؟ شاید در اوج آسمانها و یا اعماق زمین خدایی باشد که تو ندیدی؟! به قول فلاسفه: «عدم الوجدان لا یدلّ علیٰ عدم الوجود» - یعنی «نشناختن یا ندیدن دلیل بر وجود نداشتن نیست».
دقت شود که کلیهی علوم تجربی نیز با استدلال عقلی اثبات یا نفی میشود. همین که میگوییم «علت» پیدایش آب، ترکیب اکسیژن و ئیدروژن در مقدار معین است، عناصرش مادی و تجربی است، اما جویایی علت و اثبات، کار عقل است.
در هر حال با «حسّ» به عالم هستی مینگریم و مشاهده میکنیم که هیچ چیزی به خودی خود به وجود نیامده و نمیآید. حتی یک عنصری که خود به خود به وجود آمده باشد نداریم که به آن استناد کرده و سپس تعمیم دهیم. و اگر غیر از این باشد، نه قانون علمی وجود خواهد داشت و نه کشف علمی. نه نظمی وجود خواهد داشت و نه امکان مطالعهی عناصر و نتیجهگیری[که همه به خاطر وجود نظم علمی ثابت است]. پس به همان نتیجهی اول میرسیم که همه چیز از صفات «پدیده» برخوردار است. پس پدیدآورندهای میخواهد که خود دیگر پدیده نباشد. به تعبیر دیگر: همه چیز مخلوق است، پس خالقی میخواهد که خود دیگر مخلوق غیر
نباشد.
- قطعاً چنین پدیدآورندهای خود «هست» که هستی میبخشد. پس او «حیّ» است.
- هستی تمامی موجودات قائم به اوست. پس «قیّوم» است.
- تجزیه و ترکیب نمیگردد. چون اینها از صفات پدیده و دال بر محدودیت نقص میباشند. پس «صمد» است.
- دوئیت بر نمیدارد، چرا که در این صورت هر دو[یا سه یا …] محدود و ناقص میگردند. پس «واحد» و «احد» است.
- چون همه چیز مخلوق و مصنوع است به غیر از او و نیز دوئیت هم بر نمیدارد، پس بی مثل و مانند است و «لیس کمثله شیء» میباشد.
- هستی محض [یا همان کمال] نیازی ندارد، پس غنی است. برخوردار از همهی صفات کمالیه است، پس علیم، حکیم، زیبا و جمیل است. و به همین ترتیب اثبات میگردد همه صفات و اسمای او، چون: رأفت، رحمت، جود، فضل و ... . و هیچ هستی، هستیبخش، قادر، رازق و ... دیگری وجود ندارد و نمیتواند داشته باشد به جز او، یعنی: لا إله الاّ الله.
شناسه خبر:
۹۶۵۳۹
پاسخ به شبهه ای در مورد اثبات خدا
من میگویم که خدایی نیست و عالم هستی همینطوری به وجود آمده، شما ثابت کنید که خدا و خالقی هست؟