مایلی کهن می خواست خودکشی کند!

محمد مایلی کهن دربخشی از گفت و گوی جنجالی اخیرش با ایران ورزشی درباره شکایت از روزنامه خبروزشی اظهار داشت: من از خبر ورزشی شکایت کرده بودم. آن زمان آقای سعید مرتضوی دادستان تهران بود و دادگاه کارکنان دولت در خیابان میرعماد قرار داشت. نزدیک یک سال و نیم شکایت کرده بودم اما پرونده ما رو نمی‌آمد! رفتم آنجا آقای مرتضوی هم بود. ایشان من را می‌شناخت. گفتم ببخشید آقای مرتضوی یک سال و نیم است چرا پرونده ما رو نمی‌آید؟ همه می‌گویند من اطلاعاتی‌ام و به سیستم وصل هستم اما هیچ‌کس نمی‌داند مایلی‌کهن یک ستاره هم در آسمان ندارد. یک سوال از شما دارم؛ چرا یک سال و نیم باید پرونده من گیر کند؟ برای چی؟ می‌رم پایین ساختمان دادگاه دم در اعتصاب غذا می‌کنم. 2 نفر هم بالاخره ما را می‌شناسند. به جان نوه‌هایم همینطور گفتم. گفتم می‌خواهم بدانم چرا پرونده من رو نمی‌آید. خلاصه این داستان‌ها پیش آمد و ما محکوم کردیم روزنامه خبر ورزشی را. محکومیت هم این شد از طرف هیات منصفه، که بدون تخفیف مجازات شوند. دوباره پرونده گیر کرد تا اینکه مرتضوی عوض شد. دادگاه فرهنگ و رسانه هم آمد میدان ارگ. رفتیم آنجا یک قاضی جدید گذاشته بودند. هر روز کارم شده بود مراجعه به دادگاه تا قاضی یکدفعه گفت آقای دادکان و یک کس دیگر هم شکایت کرده و آقای دادکان پکن است. بگذارید بیاید، پرونده همگی را با هم بررسی می‌کنیم. گفتم به من چه ارتباطی دارد؟ یکدفعه دیگر رفتم که به من گفت: «آقای دادکان نیامده.» یکی دیگر هم بود که نیامده بود. یهو عصبانی شدم، ببخشید حسابی داغ کرده بودم بعدش با فریاد و داد گفتم چه قدر من بروم و بیایم؟ یک قندان هم بود لب به لب با میز، افتاد شکست همه ریختند آنجا.

وی افزود:خلاصه نشستم آنجا. همکارانش آمدند اما من از جایم تکان نخوردم. نشستم یک کتاب در آوردم از کیفم شروع کردم به خواندن. یک ساعت گذشت، قاضی رفت بیرون. هر چه نشستیم دیدیم خبری نیست. سرمان را انداختیم پایین رفتیم. رفتیم تا اینکه نهایت منجر به این شد که یک روز آقای فائقی رفتند اداره پست. رفتم آنجا. فائقی و تقدس‌نژاد معاون سازمان بودند که رفتند صداوسیما. یهو گفتند ناهار بیا اینجا با هم باشیم. گفتیم چطور یاد فقیر فقرا کردید. رفتیم آنجا. تا رفتیم دیدیم خدا بیامرز ناصر احمدپور و آقای جیرودی از آنجا بیرون آمدند. ناهار خوردیم. یهو آقای فائقی گفت ول کن رضایت بده برود. گفتم اینها به زن و بچه من رحم نکردن. گفت ول کن، تمام شده و رفته. یهو دیدم تقدس‌نژاد گفت محمدجان ول کن دیگر. گفتم حاج‌آقا چشم. گفت همین الان بنویس. گفتم اجازه بده، چشم. خلاصه از آنجا قسر در رفتیم. آمدم، رفتم اداره و زنگ زدم به تقدس‌نژاد گفتم دستورت برای من قابل احترام است، چشم من می‌نویسم. به خاطر اینکه به شما بی‌حرمتی نکرده باشم اما اینها به زن و بچه من رحم نکردند، این کار را می‌کنم اما بعدش خودکشی می‌کنم. به خاطر اینکه از دستور شما سرپیچی نکرده باشم و حرف شما را زمین نیندازم می‌نویسم اما خودکشی می‌کنم. زن و بچه من چه گناهی کردند؟ من چه گناهی کردم؟ گناه من این بود که 6 تا به کره زدیم. گفت هر کاری می‌خواهی بکن. خیلی آدم شریفی است. نهایت این شد که 5 میلیون محکوم شدند. نمی‌دانم دادند یا ندادند اما این جریان این آقایان بود.