شخصیت‌شناسی صدام از زبان چهره‌های بعثی

 جنگ‌ها گاه رازهای سر به مهر زیادی در دل‌شان پنهان می‌کنند. حرف‌هایی مگو که بعد از سال‌ها و با پایان یافتن جنگ برملا می‌شود. اسرار پشت پرده یکی پس از دیگری هویدا می‌شود تا عموم مردم در جایگاه داور به قضاوت بنشینند. جنگ هشت ساله ایران و عراق رازها و اخبار سری کم نداشت که پس از سال‌ها با از بین رفتن حکومت بعث عراق و اعدام صدام، این اسرار به گوش مردم کوچه و خیابان رسید. افسران و سرهنگ‌های جداشده از ارتش هر کدام شروع به افشای آنچه در ارتش بعث می‌گذشته، کردند تا نسل‌های بعدی با نگاه جزئی‌نگر سیر اتفاقات را نظاره کنند. برای ما که جنگ را همواره از منظر خودمان مرور کرده‌ایم، خواندن نقطه‌نظرات و حرف‌های طرف مقابل جذابیت‌های زیادی به همراه دارد. اینکه طرف عراقی حین جنگ به چه می‌اندیشیده و با چه اندیشه‌ای به همسایه‌اش حمله کرده کلید حل بسیاری از قفل‌های تاریخی خواهد بود. در ادامه با بررسی خاطرات، صحبت‌ها و اعترافات مقامات بلندپایه بعثی که در برهه‌های مختلف تاریخی از این حکومت بریدند و شروع به بازگو کردن حقایق کردند، گرد و غبار را از بسیاری حقایق تاریخی می‌زداید و نیات دشمن از شروع و ادامه جنگ را موشکافانه‌تر بررسی می‌کند.

 

 شکستن سرهای ایرانی‌ها

داستان قطع امید کردن چهره‌های صاحب‌ نفوذ از صدام و حکومتش مثل یک دومینو حالتی زنجیروار دارد. بسیاری از این افراد به واسطه نزدیکی به صدام خیلی زود متوجه روی دیگر او شدند. آنها که عاقل‌تر بودند زودتر پی بردند صدام نه یک منجی، بلکه دیوانه‌ای با توهمات جنون‌آمیز است. او را مردی دیدند که حتی از کشتن مردم کشور خود هیچ ابایی ندارد و اگر پایش بیفتد جان فرماندهان حکومتش را هم خواهد گرفت.

صلاح عمر العلی یکی از نزدیک‌ترین چهره‌ها به صدام قبل و بعد از کودتا بود. او پله‌های ترقی حزبی را خیلی زود پیمود و به یکی از مهم‌ترین مسئولان سازمان مخفی حزب بعث در بغداد تبدیل شد. عمرالعلی در سال‌هایی که در حکومت حضور داشت مسئولیت‌های مهمی را بر عهده داشت. او در شورای رهبری حزب بعث عراق صاحب مقام بود و به تناوب مسئولیت چندین وزارتخانه را به عهده داشت که از جمله‌ آنها می‌توان به وزارت رسانه‌ها اشاره کرد. همچنین عمرالعلی در سال‌های دهه 50 و 60 شمسی به عنوان سفیر عراق در کشورهای اسکاندیناوی و سپس اسپانیا منصوب و بعد از آن به عنوان نماینده‌ دائم عراق در سازمان ملل متحد تعیین شد. او تا می‌1982 در همین سمت بود و در این تاریخ در اعتراض به جنگ ایران و عراق استعفا کرد و تبدیل به یکی از مخالفان رژیم صدام شد.

عمرالعلی در پاسخ به سؤالی درباره اینکه چرا صدام جنگ را انتخاب کرد،می‌گوید:«معتقدم دو عامل در این تصمیم صدام نقش ایفا کرد. یک عامل مربوط می‌شود به شخص صدام که همیشه دنبال رهبری فراتر از عراق بود و به گمان قریب به یقین او تصور می‌کرد پیروزی بر کشور بزرگی مانند ایران و وادار کردن آن به باز پس دادن حقوق عراق، او را به رهبری در قواره جمال عبدالناصر تبدیل خواهد کرد که حرف اول را در منطقه بزند. عامل دیگر اینکه صدام به این نتیجه رسیده بود یا احساس کرده بود که این اقدامش همراه خواهد بود با حداقل موافقت غرب به دلیل هراس‌هایی که ایران بعد از شاه برای غرب ایجاد کرده بود. صدام مرد ساده‌لوحی نبود و حتماً دریافته بود که اگر غرب با اقدام او موافق نباشد، پس چرا او را تشویق می‌کند؟ چون جنگ علیه ایران نیازمند سلاح و پشتیبانی دارد و ایران کشور بزرگی در منطقه است.

مرد پر نفوذ حکومت وقت عراق بر نفرت بعثی‌ها از ایرانی‌ها و امام خمینی (ره) صحه می‌گذارد. عمرالعلی قبل از شروع رسمی جنگ سعی در قانع کردن صدام برای صلح و آشتی و تنش‌زدایی با همسایه‌اش کرد ولی صدام وقعی به حرف‌هایش نمی‌داد و بیان می‌کرد:‌ای صلاح به هوش باش، این فرصت به دست نمی‌آید مگر در هر صدسال، یک بار و ما سرهای ایرانیان را خواهیم شکست و هر یک وجب خاکی را که اشغال کرده‌اند باز پس خواهیم گرفت و شط‌العرب را باز پس می‌گیریم. صحبت از راه‌حل مسالمت‌آمیز و انسانی و حل کردن اختلافات با ایران را نمی‌خواهم. دیگر مطلقاً از زبان تو تکرار نشود. خود را در سازمان ملل آماده کن. گوش کن آنچه را به تو می‌گویم. سرهای ایرانی‌ها را خواهم شکست . خرمشهر و شط‌العرب را باز خواهم گرداند.

به گفته عمرالعلی، صدام تصور می‌کرد در برابرش یک فرصت تاریخی برای ادب کردن ایران که در شرایط درگیری‌های داخلی و انهدام ارتش بود، وجود دارد. صدام می‌خواست پیش از آنکه حکومت جدید ایران قدرت بگیرد با آن تسویه حساب تاریخی کند. همچنان که ثابت شد جنگ با ایران در نظر صدام فرصتی بود برای معرفی عراق نیرومند به عنوان بازیگر تعیین‌کننده در منطقه و معرفی صدام به عنوان نیرومندترین بازیگر منطقه.

او همچنین بیان می‌کند:«با خودم فکر کردم، قدرت و حکومت چقدر مردم را عوض می‌کند. صدام دیگر آن جوان آرام که همیشه ساکت بود و به سخنان دیگران گوش می‌داد و برخوردهای پسندیده‌ای داشت‌، نبود. او زندگی‌اش را وقف حزب کرده بود. او تنها تصمیم‌گیرنده عراق بود و غرور ترسناکی داشت و معتقد به شیوه مرگبار توسل به زور در برخورد با مسائل داخلی و خارجی بود.»

وزیر رسانه حکومت بعث عراق از غرور صدام در روزهای جنگ به واسطه صحبت با رهبران جهان می‌گوید:« غرور صدام به حدی بود که او را کاملاً کور کرده بود. به من گفت اعتماد به نفس ما بسیار عالی است. پیروزی با ماست، نتیجه جنگ را خواهیم گرفت، ایرانی‌ها نابود خواهند شد.»

 عقده تاریخی صدام

نزار عبدالکریم الخزرجی،فرمانده سپاه یکم و سپاه هفتم ارتش عراق و فرمانده ستاد مشترک ارتش عراق در زمان هشت سال جنگ با ایران بود. الخزرجی همزمان با پایان جنگ تحمیلی علیه ایران، به عنوان رئیس ستاد مشترک ارتش عراق منصوب شد. سال 1990 (مدت کوتاهی پس از حمله عراق به کویت) از این سمت برکنار و به عنوان مشاور نظامی رئیس‌جمهور و عضو دفتر نظامی حزب بعث تعیین شد، اما در اصل بیشتر در خانه‌اش و در وضعیتی شبیه «اقامت اجباری و تحت‌نظر» قرار داشت. نزار الخزرجی سرانجام در مارس ١٩٩٦ (اسفند 1374) موفق شد از عراق بگریزد و از نظام اعلام جدایی کند.

این ارتشی سابق حکومت وقت عراق، درباره عقده تاریخی صدام می‌گوید:«شب و روزش با این عقده همراه بود. شاید معتقد بود که از زمان صلاح‌الدین ایوبی تا آن زمان، بزرگ‌ترین رهبر[ی است که ظاهر] شده. صدام این عقده را داشت که قهرمان امت [عرب] شود. این دغدغه را داشت که جاودانه شود. یک جای استثنایی در آن به خود اختصاص دهد؛ حتی اگر شده از طریق بد وارد تاریخ شود. کسانی که صدام را می‌شناسند می‌دانند که او رهبران عادی را قبول نداشت. آنها را کسانی می‌دانست که در زندگی کشورها و ملت‌هایشان به صورت گذری می‌آیند و می‌روند. با حالت تمسخر می‌گفت آن رئیس‌جمهور امریکا که با 51 درصد آرا انتخاب می‌شود، چه تصمیم سرنوشت‌سازی می‌تواند اتخاذ کند؛ او یک رئیس‌جمهور ضعیف است. تصمیمات حیاتی و سرنوشت‌ساز را مردانی قوی‌ می‌توانند اتخاذ کنند که در رأس حکومت‌های قوی باشند و قدرت اجرای آن تصمیمات را داشته باشند.»

الخزرجی انتظارات صدام در پایان جنگ از کشورهای عربی را چنین بیان می‌کند:«در طول هشت سال همه پیشرفت‌ها متوقف شد و حتی بخش‌های زیادی به عقب بازگشت؛ قرض‌های سنگین و طرح‌های نیمه‌کاره و نرخ بیکاری بالا رفت. صدام شدیداً از اعراب و دیگر کشورهای جهان احساس سرخوردگی می‌کرد و این سرخوردگی تبدیل به تلخکامی شد. او نه‌تنها انتظار داشت که این کشورها طلب‌هایشان را ببخشند، بلکه انتظار داشت به عراق کمک هم کنند. عراق در طول جنگ 350 میلیارد دلار هزینه کرد که کشورهای عرب 40 میلیارد آن را دادند. صدام حساب می‌کرد که عراق این بار را به نیابت از دیگران هم به دوش می‌کشد و معتقد بود عراق، سد مقابل ایران در راه تحقق آرزویش مبنی بر صدور انقلاب است و در صورت فرو ریختن این سد، نظام‌های منطقه سرنگون خواهند شد. معتقد بود عراق نقطه توازن و منبع و مایه امنیت اعراب است.»

سرهنگ صبارالعلامی نیز در کتاب «اشغال و مدال»‌ وضعیت عراق پس از جنگ را چنین توصیف می‌کند: «در روزهای پایان جنگ، فساد و جشن‌ها، جو جامعه را فرا گرفته بود. با وجود توقف جنگ، آثار نظامی‌گری در مؤسسات دولتی به حال خود باقی ماند. شعارهای تمجید از صدام و لعن و نفرین بر دشمنان همچنان روی دیوارها باقی بود. عکس‌های ویژه صدام خیابان‌ها را پر کرده بود و همه این تصاویر با لباس نظامی بود.»

 

شکست رؤیاها و غرور صدام

وفیق السامرایی، در طول جنگ تحمیلی در دستگاه اطلاعات نظامی ارتش صدام، به درجه سرلشکری و ریاست بخش ایران در استخبارات عراق رسید، اما در روزهای پایانی سال 1994 از عراق فرار کرد. او وضعیت عراق در اولین روز جنگ را اینگونه بازگو می‌کند: «فرمانده کل قوا، صدام حسین در حالی که یک چفیه قرمز رنگ به سر داشت و نوار فشنگ به دور کمر خود بسته بود، بی‌آنکه درجات نظامی‌اش را نصب کرده باشد وارد اتاق عملیات شد. عدنان خیرالله وزیر دفاع به او چنین گفت:«‌سرور من! جوان‌ها 20 دقیقه قبل پرواز کردند.» صدام به او پاسخ داد:« نیم ساعت بعد کمر ایران را خواهند شکست.» فرماندهی کل نیروهای مسلح بیانیه مفصلی با عنوان «پاسخ فراگیر» صادر کرد... با فرا رسیدن شب معلوم شد نتیجه حمله هوایی ما کاملاً ناامیدکننده است. همه زیانی که به ایران وارد شده بود، انهدام یک هواپیمای مسافربری و جنگنده بود. در حالی‌که ما یک فروند هواپیمای بمب‌افکن ساخت شوروی از نوع توپولف 16 از دست دادیم. با فرا رسیدن دومین روز، اندکی پیش از آنکه نیروی زمینی ما عملیات گسترده زمینی خود را آغاز نماید، نیروی هوایی ایران عملیات پی در پی خود را برای بمباران اهدافی در بغداد و بسیاری از پایگاه هوایی دیگر آغاز نمود.»

السامرایی با ابراز تأسف از هدر رفتن ثروت ملی عراقی‌ها بیان می‌کند:«‌در پایان جنگ پیروزی اقتصادی برای ایران بود. بدهی‌های ایران محدود بود اما عراق دست و پایش به وسیله 100 میلیارد بدهی بسته شد... صدام در شرایطی به جنگ پایان داد که بدهی‌های سنگینی بر عراق تحمیل شده بود. طرح‌های توسعه اقتصادی به صورت دردناکی متوقف یا فلج گردید. او نتوانست به هیچ یک از اهداف اولیه جنگ جامه عمل بپوشاند. به جای ایستادگی در برابر بادهای جدیدی که از ایران می‌وزید، آتش فرقه‌گرایی را برانگیخت و سبب شد تا به جای متزلزل شدن رژیم ایران، ایرانی‌ها گرداگرد روحانیون متحد شوند. نیروهای ما در طولانی‌ترین جنگ مدرن با ایران جنگیدند و سرزمین «رافدین» را حفظ کردند، اما مسئول عدم تحقق اهداف غیر واقعی جنگ نیستند. شکست بزرگی که حاصل شد، شکست صدام، رؤیاها و غرور او بود.»